بعد هم بلند شد و به سمت در رفت و قبل از بیرون رفتن همونطور پشت بهم دوباره گفت:
- اینجایی که هستی از کتک خبری نیست؛ ما فقط خون میریزیم... .
سرم درد گرفته بود حس کردم بدنم بدون حس شده ولی انگار اون نمیخواست تموم کنه.
- درضمن در اتاقت دیگه قفل نمیشه چون قفلش شکسته.
و بعدش رفت... .
دوباره خودم رو روی تخت رها کردم.
کلافه بودم این چه گندی بود که توش بودیم چه زندگی کثافتیه که ما داریم... همهاش تهدید؛ زور؛ کتک؛ دزدی؛ اختلاس؛ قتل؛ خیانت و من چقدر پوست کلفت بودم که با وجود اون همه بلایی که سرم اومده بود هنوز هم زنده بودم.
چند دقیقهایی از رفتن روانی نگذشته بود که دوباره سر و کله اون خدمتکار پیدا شد از در اتاق جلوتر نیومد و داخل نشد و از همونجا با سر زیر گفت:
- آقا گفتن شب با هم شام میخورین و حاضر بشین یکی دو ساعت دیگه برید.
و بعد هم خواست بره که با صدای بلند خطاب بهش گفتم:
- صبر کن.
برگشت سمتم.
- این آقا اسم نداره؟ اسمش چیه؟
سرش رو بالا گرفت و فقط نگاهم کرد و بعد آروم سر تکون داد و رفت.
با چشمهای گرد به رفتنش نگاه کردم و بلند گفتم:
- همه اینجا روانین؛ قصد دارن من رو هم مثل خودشون کنن.
در اتاق رو بستم و ملحفه روی تخت رو که هم بزرگ بود و هم سنگین پشت در اتاق گذاشتم که مانع بشه کسی داخل بیاد البته امیدوارم فهم و شعور داشته باشن که متوجه بشن نباید وارد اتاق بشن اینجا دیگه حریم شخصی من بود.
وارد حمام شدم و یه دوش پونزده دقیقهایی گرفتم و بعد از خشک کردن موهام البته با مکافاتی سشوار رو پیدا کردم. نشستم پشت میز آرایش اول کرم مرطوبکننده زدم بعد هم کرم گریم و وقتی یکم روی صورتم خوابید مثل همیشه خط چشم نازک و کوتاهی کشیدم و بعد هم ریمل و یه رژ صورتی کم رنگ جوری که فقط لبهام از سفیدی در بیاد زدم... .
- اینجایی که هستی از کتک خبری نیست؛ ما فقط خون میریزیم... .
سرم درد گرفته بود حس کردم بدنم بدون حس شده ولی انگار اون نمیخواست تموم کنه.
- درضمن در اتاقت دیگه قفل نمیشه چون قفلش شکسته.
و بعدش رفت... .
دوباره خودم رو روی تخت رها کردم.
کلافه بودم این چه گندی بود که توش بودیم چه زندگی کثافتیه که ما داریم... همهاش تهدید؛ زور؛ کتک؛ دزدی؛ اختلاس؛ قتل؛ خیانت و من چقدر پوست کلفت بودم که با وجود اون همه بلایی که سرم اومده بود هنوز هم زنده بودم.
چند دقیقهایی از رفتن روانی نگذشته بود که دوباره سر و کله اون خدمتکار پیدا شد از در اتاق جلوتر نیومد و داخل نشد و از همونجا با سر زیر گفت:
- آقا گفتن شب با هم شام میخورین و حاضر بشین یکی دو ساعت دیگه برید.
و بعد هم خواست بره که با صدای بلند خطاب بهش گفتم:
- صبر کن.
برگشت سمتم.
- این آقا اسم نداره؟ اسمش چیه؟
سرش رو بالا گرفت و فقط نگاهم کرد و بعد آروم سر تکون داد و رفت.
با چشمهای گرد به رفتنش نگاه کردم و بلند گفتم:
- همه اینجا روانین؛ قصد دارن من رو هم مثل خودشون کنن.
در اتاق رو بستم و ملحفه روی تخت رو که هم بزرگ بود و هم سنگین پشت در اتاق گذاشتم که مانع بشه کسی داخل بیاد البته امیدوارم فهم و شعور داشته باشن که متوجه بشن نباید وارد اتاق بشن اینجا دیگه حریم شخصی من بود.
وارد حمام شدم و یه دوش پونزده دقیقهایی گرفتم و بعد از خشک کردن موهام البته با مکافاتی سشوار رو پیدا کردم. نشستم پشت میز آرایش اول کرم مرطوبکننده زدم بعد هم کرم گریم و وقتی یکم روی صورتم خوابید مثل همیشه خط چشم نازک و کوتاهی کشیدم و بعد هم ریمل و یه رژ صورتی کم رنگ جوری که فقط لبهام از سفیدی در بیاد زدم... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: