- تاریخ ثبتنام
- 2023/07/17
- نوشتهها
- 194
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #131
نور خورشید به صورتم برای بار دیگر تابید چشمانم را باز کردم که ایکاش انها را باز نمیکردم.
راستی مگر من دیشب در رخت خواب خودم نبودم.
سرم روی بازوهای ایکان بود صورتم را به طرفش چرخاندن فاصلهای که بینمان بود انقدر کم بود که حس کردم دیگر نمیتوانم نفس بکشم ضربان قلبم بیشاز حد نا اروم بود.
به پلکهای روی هم بستهاش خیره شدم که ارام پلکهایش را باز کرد و خیره به چشمانم شد.گم شدم! من درون چشمانش گم شدم!
انگار که هردویمان تازه از موقیت با خبر شده باشیم سریع حصار باورهایش را از دور برداشت و نشست.
- ایلول من...من نمی.
نگذاشتم حرفش را بزند او که مقصر نبود مقصر اصلی من بودم راستی شایدم مقصر این زندگی تنها خود خودم بودم.
- عیبی نداره فراموشش کن.
از روی تخت بلند شدم هوا گرگ و میش بود افتاب هنوز خودش را نمایان نکرده بود به سمت اتاقم رفتم و آرام درش را بستم.
***
دیشب اولین شبی بود که بعد از این مدت راحت خوابیدم یعنی دلیلش ایلول بود حس میکردم فارغ از تمام غصهها، گرفتاریا و هر چیزی که ارامشت را دگرگون کند. دیشب را به راحتی خوابیدم حس کردم دوباره مادرم پیشم امده و مرا در اغوش خودش گرفته ای کاش دیشب تمام نمیشد ای کاش چند لحظه بیشتر میگذاشت دوریاش را فراموش کنم.
باید در این مورد با ایلول صحبت کنم واقعا دیشب چه اتفاقی افتاده هرچند که اصلا برایم اهیمت ندارد. همین که گذاشت حتی بگو برای چند دقیقه دوری مادرم را فراموش کنم، باید از او تشکر کنم البته، که هیچ تشکر و کادویی نمیتواند حسی که دیشب داشتم را جبران کند.
راستی مگر من دیشب در رخت خواب خودم نبودم.
سرم روی بازوهای ایکان بود صورتم را به طرفش چرخاندن فاصلهای که بینمان بود انقدر کم بود که حس کردم دیگر نمیتوانم نفس بکشم ضربان قلبم بیشاز حد نا اروم بود.
به پلکهای روی هم بستهاش خیره شدم که ارام پلکهایش را باز کرد و خیره به چشمانم شد.گم شدم! من درون چشمانش گم شدم!
انگار که هردویمان تازه از موقیت با خبر شده باشیم سریع حصار باورهایش را از دور برداشت و نشست.
- ایلول من...من نمی.
نگذاشتم حرفش را بزند او که مقصر نبود مقصر اصلی من بودم راستی شایدم مقصر این زندگی تنها خود خودم بودم.
- عیبی نداره فراموشش کن.
از روی تخت بلند شدم هوا گرگ و میش بود افتاب هنوز خودش را نمایان نکرده بود به سمت اتاقم رفتم و آرام درش را بستم.
***
دیشب اولین شبی بود که بعد از این مدت راحت خوابیدم یعنی دلیلش ایلول بود حس میکردم فارغ از تمام غصهها، گرفتاریا و هر چیزی که ارامشت را دگرگون کند. دیشب را به راحتی خوابیدم حس کردم دوباره مادرم پیشم امده و مرا در اغوش خودش گرفته ای کاش دیشب تمام نمیشد ای کاش چند لحظه بیشتر میگذاشت دوریاش را فراموش کنم.
باید در این مورد با ایلول صحبت کنم واقعا دیشب چه اتفاقی افتاده هرچند که اصلا برایم اهیمت ندارد. همین که گذاشت حتی بگو برای چند دقیقه دوری مادرم را فراموش کنم، باید از او تشکر کنم البته، که هیچ تشکر و کادویی نمیتواند حسی که دیشب داشتم را جبران کند.