- تاریخ ثبتنام
- 2021/10/09
- نوشتهها
- 3,106
- راهحلها
- 6
- مدالها
- 24
- نویسنده موضوع
- مدیرکل
- #81
***
شب تمام قصر را در آغوش گرفته بود. تنها نور مهتاب از شکافهای پردههای ضخیم کتابخانه عبور میکرد و روی میز چوبی که پر از نقشهها، دفاتر و شمعهای نیمسوخته بود سایههای متحرک میانداخت. بوی عطر کهنه کتابها و شمعهای خاموش، فضا را رازآلود و سنگین کرده بود.
ویکتوریو با چشمانی پر از نگرانی و هیجان گفت:
- پس این بار نه فقط با دشمنان، بلکه باید با روابط و اعتماد هم مبارزه کنم؟
نورا، با چهرهای آرام و نگاه نافذ، قدمی به جلو برداشت و گفت:
- دقیقاً. ملکه چهارم در تاریکی مطلق غرق شده و تنها وقتی آزاد میشه که تو و اطرافیانت واقعی باشید. هیچ جادوی بیرونی، هیچ نیروی نامرئی دیگهای کمکی نمیکند. این بار قلب و پیوندها تعیینکننده است.
لورنتسو، که با چهرهای عبوس اما درونش پر از احترام و نگرانی به ویکتوریو نگاه میکرد، گفت:
- ویکتوریو، تو انتخاب کردی که برگزیده باشی. این مسئولیت فقط با توعه. هیچکس از قدرت ما خبر نداره، حتی خانواده و نگهبانان. باید کاملاً مخفی عمل کنیم.
ویکتوریو نفس عمیقی کشید، دستهایش مشت شد و گفت:
- یعنی باید به خودم و نورا و تو اعتماد کنم، بدون اینکه کسی حتی بدونه چه نیروهایی داریم…
نورا لبخندی ناپایداری زد و با لحنی آرام اما تهدیدآمیز ادامه داد:
- این آسونترین مرحلهاس! تو باید وجه تاریکت رو کنار بذاری و اعتماد بسازی، وگرنه ملکه چهارم برای همیشه در تاریکی میمونه.
سکوت شب اتاق را پر کرده بود، فقط صدای آرام نسیم و جیرجیر شمعها شنیده میشد. ویکتوریو حس کرد فشار مسئولیت و هیجان همزمان قلبش را میفشارد.
لورنتسو کمی به جلو خم شد و با جدیت گفت:
- آماده باش. وقتی وارد تاریکی مطلق بشیم، هر تصمیم تو تعیینکننده سرنوشت ملکهاس. این بار فقط تو نیستی، بلکه هر اعتماد و دوستی که ساختهای، روی کارت تاثیر میگذارد.
ویکتوریو لبخندی پر از اضطراب و امید زد:
- پس مرحله چهارم… نبرد با تاریکی و پیوندهاست، نه فقط با نیروها…
نورا دستش را روی میز گذاشت و با لحن محکم گفت:
- دقیقاً. حالا آماده شو، چون وقتی وارد تاریکی مطلق شویم، هیچ چیز قابل پیشبینی نخواهد بود.
شب تمام قصر را در آغوش گرفته بود. تنها نور مهتاب از شکافهای پردههای ضخیم کتابخانه عبور میکرد و روی میز چوبی که پر از نقشهها، دفاتر و شمعهای نیمسوخته بود سایههای متحرک میانداخت. بوی عطر کهنه کتابها و شمعهای خاموش، فضا را رازآلود و سنگین کرده بود.
ویکتوریو با چشمانی پر از نگرانی و هیجان گفت:
- پس این بار نه فقط با دشمنان، بلکه باید با روابط و اعتماد هم مبارزه کنم؟
نورا، با چهرهای آرام و نگاه نافذ، قدمی به جلو برداشت و گفت:
- دقیقاً. ملکه چهارم در تاریکی مطلق غرق شده و تنها وقتی آزاد میشه که تو و اطرافیانت واقعی باشید. هیچ جادوی بیرونی، هیچ نیروی نامرئی دیگهای کمکی نمیکند. این بار قلب و پیوندها تعیینکننده است.
لورنتسو، که با چهرهای عبوس اما درونش پر از احترام و نگرانی به ویکتوریو نگاه میکرد، گفت:
- ویکتوریو، تو انتخاب کردی که برگزیده باشی. این مسئولیت فقط با توعه. هیچکس از قدرت ما خبر نداره، حتی خانواده و نگهبانان. باید کاملاً مخفی عمل کنیم.
ویکتوریو نفس عمیقی کشید، دستهایش مشت شد و گفت:
- یعنی باید به خودم و نورا و تو اعتماد کنم، بدون اینکه کسی حتی بدونه چه نیروهایی داریم…
نورا لبخندی ناپایداری زد و با لحنی آرام اما تهدیدآمیز ادامه داد:
- این آسونترین مرحلهاس! تو باید وجه تاریکت رو کنار بذاری و اعتماد بسازی، وگرنه ملکه چهارم برای همیشه در تاریکی میمونه.
سکوت شب اتاق را پر کرده بود، فقط صدای آرام نسیم و جیرجیر شمعها شنیده میشد. ویکتوریو حس کرد فشار مسئولیت و هیجان همزمان قلبش را میفشارد.
لورنتسو کمی به جلو خم شد و با جدیت گفت:
- آماده باش. وقتی وارد تاریکی مطلق بشیم، هر تصمیم تو تعیینکننده سرنوشت ملکهاس. این بار فقط تو نیستی، بلکه هر اعتماد و دوستی که ساختهای، روی کارت تاثیر میگذارد.
ویکتوریو لبخندی پر از اضطراب و امید زد:
- پس مرحله چهارم… نبرد با تاریکی و پیوندهاست، نه فقط با نیروها…
نورا دستش را روی میز گذاشت و با لحن محکم گفت:
- دقیقاً. حالا آماده شو، چون وقتی وارد تاریکی مطلق شویم، هیچ چیز قابل پیشبینی نخواهد بود.