- تاریخ ثبتنام
- 2024/11/12
- نوشتهها
- 63
- مدالها
- 3
- نویسنده موضوع
- #41
مثل یه خنگولِ به تمام معنا با نادونیِ فراوان دوباره سرم رو به معنی «چی؟» تکون دادم.
به نظر خودش خیلی کامل توضیح داد؛ یعنی چی که گریه کن؟!
ای بابا، فکر کنم میخواد اشکم رو در بیاره و از دیدن ترسم لذت ببره نامرد؛ حالا که اینطوره باشه، منم گریه میکنم، جونم رو دوست دارم نمیخوام با گریه نکردن توسط اون موجود خورده بشم.
زیاد طولی نبرد که شر شر اشک مثل آبشار از چشمهام جاری شد؛ با گذشتهی تلخی که من دارم معلومه که باید این جوری مثل خر عر عر کنم.
کف دستهام رو روی دو چشمم قرار دادم و با هق هق و گریه روی زمین زانو زدم.
حالم بد جوری گرفته و پریشون شده بود گیج بودم و به خاطر این که یهویی یاد قبلاً و کتکهایی که به ناحق میخوردم افتادم حالم از این رو به اون رو شد.
کم کم گریهام داشت بند میاومد که صدایی اشکهام رو به کل خشک کرد:
- قرار نبود این جوری زار بزنی که، فقط دوتا قطره اشک میخواستم تا بتونم نجات پیدا کنم؛ بانو، لطفاً به من نگاه کن.
دستهام رو خشک شده از جلوی چشمهام آوردم پایین و با بهت به اون موجود زل زدم.
آخه چرا باید همیشه موقع گریه همه چیز در اطرافم رو به کنج ذهنم بفرستم و مشکلاتم رو ملکهی ذهنم قرار بدم تا چیزهای اطرافم برام بیاهمیت بشن؟
سعی کردم با فرو فرستادن آب گلوم به پایین گلوی خشک شدهام رو از خشکی نجات بدم.
زبونی روی لبهام کشیدم و با دوتا «اهم» «اهم» کردن، صدام رو صاف کردم و با لحن آروم و گرفتهای زمزمه کردم:
- ببخشید، یه لحظه تو گذشتهها غرق شدم. آخه این چه حرفیه که به دختری که این همه سختی کشیده و به دنبال خالی کردن خودش در هر موقعیتی میگرده، میزنی؟ گریه کن هم شد حرف؟
با تموم شدن حرفم گرفتگیِ چهرهاش از بین رفت و با لحن حرصیای غرید:
-من کِی گفتم گریه کن؛ فقط گفتم چندتا قطره اشک بریز همین؛ واقعاً از یه همچین خونآشام مسخرهای بعیده که الهه باشه.
چشمهام رو متعجب گشاد کردم و فقط با توجه به جملهای که مربوط به بحث خودمون بود، گفتم:
- اشک بریز؟! اشک بریز گریه نیست؛ مگه به غیر از گریه کردن، جور دیگهای هم اشکمون در میاد؟
بدون هیچ حرفی سرش رو به پایین خم کرد و صورتش رو مقابل صورت من قرار داد؛ ل*بش رو به سمت چشمهام بالا کشید و با فوت کردنِ بیوقفهی نفسش به توی چشمم با صدای حرصی زمزمه کرد:
- به غیر از گریه دیگه این جوری اشک از چشم میاد.
با حس خیسیِ توی چشمم با تعجب پلک زدم که همون لحظه قطرهای اشک از چشمم فرو ریخت.
به خاطر نفس سردش که توی چشمم خالی کرد چشمهام از اشک خیس شده بودن.
به نظر خودش خیلی کامل توضیح داد؛ یعنی چی که گریه کن؟!
ای بابا، فکر کنم میخواد اشکم رو در بیاره و از دیدن ترسم لذت ببره نامرد؛ حالا که اینطوره باشه، منم گریه میکنم، جونم رو دوست دارم نمیخوام با گریه نکردن توسط اون موجود خورده بشم.
زیاد طولی نبرد که شر شر اشک مثل آبشار از چشمهام جاری شد؛ با گذشتهی تلخی که من دارم معلومه که باید این جوری مثل خر عر عر کنم.
کف دستهام رو روی دو چشمم قرار دادم و با هق هق و گریه روی زمین زانو زدم.
حالم بد جوری گرفته و پریشون شده بود گیج بودم و به خاطر این که یهویی یاد قبلاً و کتکهایی که به ناحق میخوردم افتادم حالم از این رو به اون رو شد.
کم کم گریهام داشت بند میاومد که صدایی اشکهام رو به کل خشک کرد:
- قرار نبود این جوری زار بزنی که، فقط دوتا قطره اشک میخواستم تا بتونم نجات پیدا کنم؛ بانو، لطفاً به من نگاه کن.
دستهام رو خشک شده از جلوی چشمهام آوردم پایین و با بهت به اون موجود زل زدم.
آخه چرا باید همیشه موقع گریه همه چیز در اطرافم رو به کنج ذهنم بفرستم و مشکلاتم رو ملکهی ذهنم قرار بدم تا چیزهای اطرافم برام بیاهمیت بشن؟
سعی کردم با فرو فرستادن آب گلوم به پایین گلوی خشک شدهام رو از خشکی نجات بدم.
زبونی روی لبهام کشیدم و با دوتا «اهم» «اهم» کردن، صدام رو صاف کردم و با لحن آروم و گرفتهای زمزمه کردم:
- ببخشید، یه لحظه تو گذشتهها غرق شدم. آخه این چه حرفیه که به دختری که این همه سختی کشیده و به دنبال خالی کردن خودش در هر موقعیتی میگرده، میزنی؟ گریه کن هم شد حرف؟
با تموم شدن حرفم گرفتگیِ چهرهاش از بین رفت و با لحن حرصیای غرید:
-من کِی گفتم گریه کن؛ فقط گفتم چندتا قطره اشک بریز همین؛ واقعاً از یه همچین خونآشام مسخرهای بعیده که الهه باشه.
چشمهام رو متعجب گشاد کردم و فقط با توجه به جملهای که مربوط به بحث خودمون بود، گفتم:
- اشک بریز؟! اشک بریز گریه نیست؛ مگه به غیر از گریه کردن، جور دیگهای هم اشکمون در میاد؟
بدون هیچ حرفی سرش رو به پایین خم کرد و صورتش رو مقابل صورت من قرار داد؛ ل*بش رو به سمت چشمهام بالا کشید و با فوت کردنِ بیوقفهی نفسش به توی چشمم با صدای حرصی زمزمه کرد:
- به غیر از گریه دیگه این جوری اشک از چشم میاد.
با حس خیسیِ توی چشمم با تعجب پلک زدم که همون لحظه قطرهای اشک از چشمم فرو ریخت.
به خاطر نفس سردش که توی چشمم خالی کرد چشمهام از اشک خیس شده بودن.
آخرین ویرایش توسط مدیر: