بازدیدهای نمایه

14945

آخرین بازدیدکنندگان

  1. 14,945 بازدیدهای نمایه
  2. neda aliari
  3. S.NAJM
  4. arsha.Srmast~
  5. آریانا
  6. pen lady
  7. PatoghRoman
  8. Likol
  9. ballerina
ریحانه اسفندیاری
پسندها
10,205

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها مناطق ارسالی‌ها درباره کاربران بازدیدکننده از نمایه شما

  • ‏هرکی می‌گه کنکور اصلا مهم‌ نیست دروغ می‌گه.
    هرکی می‌گه کنکور تنها راه موفقیته اونم دروغ می‌گه.
    کنکور یکی از ده‌ها شانس مسیر زندگیه که باید ازش استفاده کرد. حالا نتونستی استفاده کنی؟ برای شانس‌های دیگه‌ تلاش کن. خلاصه که امیدوارم از این مسیر هم سربلند بیرون بیای با اون چیزی که خودت میخوای
    Mr.Rasoly
    Mr.Rasoly
    خب تو که میدونی چرا میگی؟
    ریحانه اسفندیاری
    ریحانه اسفندیاری
    خب من از زالو بدم میاد ولی دلیل نمیشه چندش و غیرمفید باشه خیلی‌ها استفاده می‌کنن
    Mr.Rasoly
    Mr.Rasoly
    دلیل من هم قطعا این نیست
    وقتی حجامت و بقیه داروهای گیاهی با بدنم سازگار نیست و هر وقت استفاده کردم وضعیتم بدتر شده قطعا زالو هم درمان نیست
    سلام معاون🙌
    Kaniya
    Kaniya
    خریداری کنیم؟
    Kaniya
    Kaniya
    یه وی‌آی‌پی نمیدی به من:(s1287):برات شال میبافم؟
    Miss.Aghazadeh
    Miss.Aghazadeh
    سلام
    برای گرفتن رنگ میتونید تاپیک زیر رو مطالعه کنید و شرایط رو بخونید
    گوش کن، دور ترین مرغ جهان می‌خواند.
    شب سلیس است، و یکدست، و باز.
    شمعدانی‌ها
    و صدادارترین شاخه فصل،‌ماه را می‌شنوند.پلکان جلو ساختمان،
    در فانوس به دست
    و در اسراف نسیم،گوش کن، جاده صدا می‌زند از دور قدم‌های ترا.
    چشم تو زینت تاریکی نیست.
    پلک‌ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا.
    و یا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
    و زمان روی کلوخی بنشنید با تو
    و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:
    بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
    از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
    حرفی از جنس زمان نشنیدم
    هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
    کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
    هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
    من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد
    خانه دوست کجاست؟
    در فلق بود که پرسید سوار
    آسمان مکثی کرد
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
    به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت
    نشان داد سپیداری و گفت
    نرسیده به درخت
    کوچه باغی است که از خواب خدا
    سبز تر است
    و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
    میروی تا ته آن کوچه
    که از پشت بلوغ سر به در می آرد
    پس به سمت گل تنهایی می پیچی
    دو قدم مانده به گل
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
    و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
    در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:
    کودکی می بینی
    رفته از کاج بلندی بالا
    جوجه بردارد از لانه نور
    و از او می پرسی
    خانه دوست کجاست؟
    صدا کن مرا.صدای تو خوب است.صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی استکه در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.در ابعاد این عصر خاموشمن از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.و خاصیت عشق این است.کسی نیست،بیا زندگی را بدزدیم، آن وقتمیان دو دیدار قسمت کنیم.بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.بیا زودتر چیزها را ببینیم.ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوضزمان را به گردی بدل می‌کنند.بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.مرا گرم کن(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شدو باران تندی گرفتو سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،اجاق شقایق مرا گرم کرد.)در این کوچه‌هایی که تاریک هستند
    من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.
    من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.
    بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
    مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
    مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
    اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
    و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.
    و آن وقت
    حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.
    حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.
    بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
    در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت
    قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
    بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
    چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
    چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

    و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم،
    تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.
    زندگی رسم خوشایندی است

    زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

    پرشی دارد اندازه عشق

    زندگی چیزی نیست که

    لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
    نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:
    «چه سیب‌های قشنگی!
    حیات نشئه تنهایی است.»
    و میزبان پرسید:
    قشنگ یعنی چه؟
    – قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
    و عشق، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس.
    و عشق، تنها عشق
    مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،
    مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
    ـ و نوشداری اندوه؟
    ـ صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش.و حال، شب شده بود.
    چراغ روشن بود.
    و چای می‌خوردند.ـ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
    ـ چقدر هم تنها!
    ـ خیال می‌کنم
    دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.
    ـ دچار یعنی…
    ـ عاشق.
    ـ و فکر کن که چه تنهاست
    اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
    ـ چه فکر نازک غمناکی!
    ـ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
    و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.ـ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
    و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
    ـ نه، وصل ممکن نیست،
    همیشه فاصله‌ای هست.
    اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
    برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
    همیشه فاصله‌ای هست.
    دچار باید بود
    و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف
    حرام خواهد شد.
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...

به جمع خانواده پاتوق خوش آمدید

بر روی دکمه های زیر کلیک کنید

تمامی موضوعات و پست های مکتوب بیانگر دیدگاه نویسنده است و به هیچ وجه بیانگر دیدگاه مدیریت انجمن نیست.

بالا