بازدیدهای نمایه

14945

آخرین بازدیدکنندگان

  1. 14,945 بازدیدهای نمایه
  2. neda aliari
  3. S.NAJM
  4. arsha.Srmast~
  5. آریانا
  6. pen lady
  7. PatoghRoman
  8. Likol
  9. ballerina
ریحانه اسفندیاری
پسندها
10,205

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها مناطق ارسالی‌ها درباره کاربران بازدیدکننده از نمایه شما

  • سلام میتونم ازتون یه سوال بپرسم؟
    صدا کن مرا صدای تو خوب است

    صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

    که در انتهای صمیمیت حزن می روید

    در ابعاد این عصر خاموش

    من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

    بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

    و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

    و خاصیت عشق این است

    کسی نیست

    بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

    میان دو دیدار قسمت کنیم

    بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

    بیا زودتر چیزها را ببینیم

    ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

    زمان را به گردی بدل می کنند

    بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

    بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

    مرا گرم کن

    و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

    و باران تندی گرفت

    و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

    اجاق شقایق مرا گرم کرد

    در این کوچه هایی که تاریک هستند

    من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

    من از سطح سیمانی قرن می ترسم

    بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

    مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

    مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

    اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

    و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد

    و آن وقت

    حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد

    حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد

    بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

    در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت

    قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

    بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

    چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

    چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

    و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم

    ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید
    میدانم حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمیرسد

    حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری

    آن همه صبوری

    من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده

    هی بوی بال کبوتر و

    نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید

    پس بگو قرار بود که تو بیایی و … من نمی‌دانستم!

    دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام

    پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟

    حالا که آمدی

    حرفِ ما بسیار

    وقتِ ما اندک

    آسمان هم که بارانی‌ست …

    به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و

    دوری از دیدگانِ دریا نیست

    سربه‌سرم می‌گذاری … ها

    می‌دانم که می‌مانی

    پس لااقل باران را بهانه کُن

    دارد باران می‌آید

    مگر می‌شود نیامده باز

    به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی

    پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود

    تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام

    تمامم نمی‌کنی، ها

    باشد، گریه نمی‌کنم

    گاهی اوقات هر کسی حتی

    از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد

    چه عیبی دارد

    اصلا چه فرقی دارد

    هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید

    هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

    حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال

    که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند

    فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و

    آسمان هم که بارانی‌ست …

    حالا بیا برویم

    برویم پای هر پنجره

    روی هر دیوار و

    بر سنگ هر دامنه

    خطی از خوابِ دوستت‌دارمِ تنهایی را

    برای مردمان ساده بنویسیم

    مردمان ساده‌ی بی‌نصیبِ من

    هوای تازه می‌‌خواهند!

    ترانه‌ی روشن، تبسم بی‌سبب و

    اندکی حقیقتِ نزدیک به زندگی

    یادت هست؟

    گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز

    همین گهواره‌ی بنفش

    همین ب*و*سه‌ی مایل به طعمِ ترانه است

    ها ری‌را …

    من به خانه برمی‌گردم

    هنوز هم یک دیدار ساده می‌تواند

    سرآغازِ‌ پرسه‌ای غریب در کوچهْ‌باغِ باران باشد
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...

به جمع خانواده پاتوق خوش آمدید

بر روی دکمه های زیر کلیک کنید

تمامی موضوعات و پست های مکتوب بیانگر دیدگاه نویسنده است و به هیچ وجه بیانگر دیدگاه مدیریت انجمن نیست.

بالا