دلنوشته دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر پاتوق رمان

دلنوشته کاربران

arsha.Srmast~

7,034
پسندها
135
امتیاز
مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد انجمن
vip انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021/10/07
نوشته‌ها
1,402
راه‌حل‌ها
6
مدال‌ها
25
محل سکونت
پیشِ قُلی
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1

کد: 100

عنوان: کالبد مادرم
ژانر: تراژدی
نویسنده: اهورا تابش
مقدمه:
هنگامی که کالبد مادرم را شکافتند
گویی تمام دلش، برای من سوخته بود!
دلش خوشبخت نبود زیرا من مرتکب شده‌ام
بگذار بهمن یخ‌زده نسیان
مرا در کام خود فرو ببرد که او را خوشبخت نکرده‌ام!
من به آن خیانت کردم

از این رو که هیچ‌وقت خوشبخت نبوده است... .
 

امضا
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

این آدِر هَند

189
پسندها
40
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2024/02/09
نوشته‌ها
69
مدال‌ها
4
سن
27
  • #2
ای گلی که برگ‌های سفیدت درون تاریکی مطلق می‌درخشد؛
گیسوان مادرم هرگز سفید نبودند.
گل قاصدک، مادر گیس زردم را هیچ‌وقت نیامد... .
ای ابر بارانی، بر فراز ما آیا می‌پلکی؟
مادر ساکت من بر هر کسی می‌گرید.
 

این آدِر هَند

189
پسندها
40
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2024/02/09
نوشته‌ها
69
مدال‌ها
4
سن
27
  • #3
مادرم، من آمدم
با وضعی آشفته و دل‌نگران از مسیر طولانی
با پیراهنی که دیگری چیزی جز تار و پود از آن نمانده است... .
پیراهن طرح‌دار سفید رنگ که برایم بافتی!
خیلی وقت است که رشته‌هایش ازهم گسسته است‌‌.
 

این آدِر هَند

189
پسندها
40
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2024/02/09
نوشته‌ها
69
مدال‌ها
4
سن
27
  • #4
چیزی نمی‌دانستم، سخت در حیران مانده بودم.
از اطراف خود،
آسمان، برگ‌ها، درختان و خدا
پرسیدم
آیا می‌توانستم؟
چیزی نمی‌گفتند.
آه در خانه‌ی ما
در این شهر غریب
مادر من با گریه می‌خفت.
آری، دانستم... .
 

این آدِر هَند

189
پسندها
40
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2024/02/09
نوشته‌ها
69
مدال‌ها
4
سن
27
  • #5
خاطرم سرشار است
از یاد مادرم که به صبح می‌نگرد.
در پشت اتاقک آیینه‌ای زندگی خویش
بی خبر از آن‌که قرار است
نظاره‌گر سقراط باشد... .
 

این آدِر هَند

189
پسندها
40
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2024/02/09
نوشته‌ها
69
مدال‌ها
4
سن
27
  • #6
در این چارچوب ایستاده‌ام
غروب می‌شود... .
باران در حال گریختن است؛
مادرم بر زمین می‌نشیند و ناتمام گریه می‌کند
کل سالیانش در پی غروبی دلگیر بود تا برای من گریه کند.
 

این آدِر هَند

189
پسندها
40
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2024/02/09
نوشته‌ها
69
مدال‌ها
4
سن
27
  • #7
مادرم در همان چهارچوب
خوشبختی خود را همراه با من گفته بود
سال‌های بعد در خیابانی که انتهای آن‌ را نمی‌دانستم، گم شدم
گویی سایه‌ی روشن ابر به خانه‌ی ما سقوط کرده بود.
صدای برگ‌ها را می‌شنیدم
زبانم لکنت داشت
گریه بر من عارض شده بود و مادرم
در آن روز پاییزی وفات یافت... .
 

این آدِر هَند

189
پسندها
40
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2024/02/09
نوشته‌ها
69
مدال‌ها
4
سن
27
  • #8
هیچ‌روزی از عمرم برای من آن‌قدر پارینه نبود
مادرم بر خود، شاید هم بر ما گریسته بود.
مادرم از دردها رها شده بود.
او را در تنگایی گود تشییع کردیم،
آنگاه بود که بر سر ما زنبق‌های ارزانی از ترس و وحشت نازل شده بود... .
 

این آدِر هَند

189
پسندها
40
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2024/02/09
نوشته‌ها
69
مدال‌ها
4
سن
27
  • #9
تمام شب با خواهرم امید پرواز داشتیم،
انکار انسان بودن می‌کردیم که پرواز برایمان ممکن نبود.
خواهرم هراسان بود، خود را از بام به کوچه انداخت... .
من دیگر او را ندیدم
مثل مادرم که از بلندی صبح به شب خود را رها کرده بود.
 

این آدِر هَند

189
پسندها
40
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2024/02/09
نوشته‌ها
69
مدال‌ها
4
سن
27
  • #10
مادرم!
من هراسان و تنها هستم،
مدام از این کوچه به آن خیابان می‌روم... .
اما حوصله می‌کنم
شاید معجزه‌ای رخ داد
رنگ اتاق‌ها به خودی خود سفید شدند... .
 

به جمع خانواده پاتوق خوش آمدید

بر روی دکمه های زیر کلیک کنید

تمامی موضوعات و پست های مکتوب بیانگر دیدگاه نویسنده است و به هیچ وجه بیانگر دیدگاه مدیریت انجمن نیست.

بالا