دلنوشته کاربران

avin

56
پسندها
27
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2023/09/15
نوشته‌ها
29
مدال‌ها
3
محل سکونت
کتابخانه
وب سایت
forum.patoghroman.top
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد دلنوشته:055

نام اثر:
نامه‌ای به گل بانو
نام نویسنده: Miss.Azhdari ALGORITM
ژانر:عاشقانه، غمگین
مقدمه:
نامه ای مینویسم از من به تو از برگ دل برای تو از عطر عاشقی های شمعدانی و پروانه، درست است نام نامه ام رفتن است ولی از برگ دل عشق به توست.
 

آخرین ویرایش توسط مدیر:

Miss.Azhdari

2,360
پسندها
125
امتیاز
کاربر طلایی
کاربر طلایی
تاریخ ثبت‌نام
2022/09/06
نوشته‌ها
219
مدال‌ها
5
محل سکونت
خانه سالمندان:))))
  • #2
به نامََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََ رب عشاق و اوست که حاکم دِلان است و عشق را بند بند بهر وجودت و حضورت را با مرکب بر کاغذ دل جمله چین کرد...

سلام بانو جان...

این خط نوشت ها را ازدره عشق و از نهر دل با آب چشمه مهر وجودم برایت خط به خط میگذارم...

بانوی من...

بانوی زیبا روی من...

بگذر که گذر گذشتن از من شاید کم کم کمکی سخت باشد

ولی...

ولی بودن چشم زیبه رنگیه همچون تو با دیوانگان بدباشد

چرا که بودنت با من یعنی مرگ...

یعنی سقوط از اوج قله به اوج دشت...

یعنی نمان برو...

یعنی دوست دارم که میگویم برو...

یعنی گوش نکن که میگویم خسته...خسته شدم از روبه

حیله گری همچون تو....
 
امضا
ماهی تو شدم تو حوض نقاشی
تا که در دل تو ام بیقرار دنیای
راضی اگر گاهی تو منو ببینی
مردی از تماشایم
آرزوی تو اینه که منو ببینی

Miss.Azhdari

2,360
پسندها
125
امتیاز
کاربر طلایی
کاربر طلایی
تاریخ ثبت‌نام
2022/09/06
نوشته‌ها
219
مدال‌ها
5
محل سکونت
خانه سالمندان:))))
  • #3
بانو؟...

باور که نکن این جملات ورد زبانی ام را...بانو؟...من حرف
به زبان زیاد میزنم ولی چیزی به دل نیست تو برو که
ماندنت یعنی مرگ حتمی...

مرگی بی صدا در قید رنج در باب درد و فعل بودنت با من...

بانو؟...

من خسته ام از دنیا نمی خواهم خستت کنم با دیوانگی های اخیرم.

از بابا دل مینویسم دوست دارم با قلم روی کاغذ دفتر خاطرات ولی به زبان میگویم...

هعی...

بانو؟...
 

Miss.Azhdari

2,360
پسندها
125
امتیاز
کاربر طلایی
کاربر طلایی
تاریخ ثبت‌نام
2022/09/06
نوشته‌ها
219
مدال‌ها
5
محل سکونت
خانه سالمندان:))))
  • #4
حال که نمیتوانم به رویت بگویم به خاطر خودت به دل میگویم بلکه آرام شود.

هی دل؟...

بد بگو و بیراه بگو به ملکه گر که دل بشکند و برود چون این دلشکستن صد پله بهتر از ماندن با دیوار سنگی همچون من که غرورش کارش را ساخته...

ای صاحب نام به بانوی قصه های شهرازدی بگو مرد آن مرد عاشق پیشه بگو از تو خسته شد شاید که برود چرا که آه حالش به از ذره ذره مرگ تدریجی فردایش پیش من است...

امید...

امید میبندم که بعد من خوش باشد چه با کسی چه در تنهایی فقط لبخندش برای من کافیست.

بانو؟...

سکوت نکن،سکوتت همان زندانیست برای من که مجرمان در آن زندانی اند...
 

Miss.Azhdari

2,360
پسندها
125
امتیاز
کاربر طلایی
کاربر طلایی
تاریخ ثبت‌نام
2022/09/06
نوشته‌ها
219
مدال‌ها
5
محل سکونت
خانه سالمندان:))))
  • #5
این مجرم که به زندان نگاهت به یکباره که دلبست،اتوبوس زندگی را به تنهایی می خواهد براند...

تو فکر کن نامردم ولی لبخند تو به نابودی عمر گلی همچون تو جلوی چشمان خار عاشقی همچون من است...

آری...

من خار شدم در عاشقی برای گل بانوی خودم...

خاری که دگر به آخر خط رسیده و دگر بعد از این آخر خط و ته تیغ زندگیست...

بانو؟

برو که بودنت...

ماندنت...

یعنی خون شدن ساقه گل من...
 

Miss.Azhdari

2,360
پسندها
125
امتیاز
کاربر طلایی
کاربر طلایی
تاریخ ثبت‌نام
2022/09/06
نوشته‌ها
219
مدال‌ها
5
محل سکونت
خانه سالمندان:))))
  • #6
یعنی دیدن مرگ به لحظه...

برو که رفتنت تلخ همچو قهوه ست ولی به دانستن اینکه تو هستی...

هوای شهر به عطر نفس های تو تزئین شده است...

و زیر همین سقف آسمانی برای من کافیست...

ای لیلی، شیرین قصه من تو همان پریزاد افسانه ای قصه ای که کس به چشم ندیده است زیبایی افسونگر بی مثال تو را...

و من..

همان گدای ژنده پوشی که در قصه تو به امید گنجه گنج زیر درختان خاک ها را پریشان میکردم و با دیدنت بر بالای درخت همچون سیبی رسیده و زیبا نشسته بودی و مرا نگاه میکردی، قسم به رب عشاق، پری را به افسونگری و دلربایی تو دل به دیده خود ندیده...

آدمیزادی را بهر پری سازشی نیست...
 

Miss.Azhdari

2,360
پسندها
125
امتیاز
کاربر طلایی
کاربر طلایی
تاریخ ثبت‌نام
2022/09/06
نوشته‌ها
219
مدال‌ها
5
محل سکونت
خانه سالمندان:))))
  • #7
هرچه را کردم حرف مادرم زردآب درآید و دروغ ولی سفید شد و راستی...

مرا عاشق گنه آلوده شده به تورا بخششی کن که میخواهم تو کاروانت را از من پیاده رو مسیر زندگی جدا کنی...

بانو؟...

باور به ذهن کن که من رایت گدا ارزش آن مروارید های درون وجودت را ندارم ای شهزاده قصه زندگی من...

بانو؟...

این نامه ای که میخوانی بعد از رفتنم به پیک مقصد تو رسیده است...

بانو؟...

در پی نوری از وجود من در خانه های شهرت را باز نکن...

بانو دگر بعد ز من آن لب های شیرین مزه عسلت را به آن لبخند شراره آتش مانندی که مرا به جهنم رساند گشاده کن...
 

Miss.Azhdari

2,360
پسندها
125
امتیاز
کاربر طلایی
کاربر طلایی
تاریخ ثبت‌نام
2022/09/06
نوشته‌ها
219
مدال‌ها
5
محل سکونت
خانه سالمندان:))))
  • #8
بانو جان از فرسنگ سنگ های خانه ویرانه ام هم گذری نکن که من طرد شده از مردمان این شهرم...

میدانی بانو جان...

من زندانی محکوم به حبس ابد جهان مطلق بی مطلقم
جهانی که من مجرم شده ام و ملاقاتی ندارم و دارم ولی...

بانو جان ملکه جهان این قلب افسرده به داروی تو بگذار یادمان از هم همان بماند که دیدیم و بیشتر نباشد و نبینیم که این دانستن از زندگی گذشته من و خودم باعث این میشود که از دو گوی دریای بیکرانت همچون قطره اضافی بیوفتم...

بانو جان با این نامه ام نمیخواهم که باعث فوران کردن احساست برای خودم بشوم چون من همانم که دیگران او را به چشم یک قاتل به چشم گستون و به چشم دیو و...

بانو جان میدانی از تنها چیزی که هرگز پشیمان به دل نخواهم گشت دیدن چشم تو و آن روی زیبای تو عشق تو بود...
 

Miss.Azhdari

2,360
پسندها
125
امتیاز
کاربر طلایی
کاربر طلایی
تاریخ ثبت‌نام
2022/09/06
نوشته‌ها
219
مدال‌ها
5
محل سکونت
خانه سالمندان:))))
  • #9
بانو جان...

گل بانوی من...

این ماه دلم...

بیا و این یکباره را لج نکن و برو که ماندنت خود سوختن و من است که میبینم کنارم هستی ولی نیستی...

میدانی گل من؟ ساقه من خار بریده شده ز دست خاک و آب این مردمان این دیار ولیکن ریشه ام را پنهان نمودم تا از تو در برابر خار های خودم و تنه ی خشک و بی نم خودم محافظت نمیایم ای گل رز عشق دل من ای مرحم آشوب این دل ویرانه من و ای طبیب ویرانگر شهر دلم...

ریشه ات را به ریشه ام نپیوندان که ریشه من خار خشک شده است و خاک من هم با من هم دور مینماید و بودن تو و آب سهم خاکت که به ریشه ام میپیوندانی فقط باعث بانی خشک شدن و پرپر شدن گلبرگ های لطیف و ابریشمیت میشود و زخمی شدن ساقه ات توسط خار های تن و عقل و آبروی من میشود...

پرستار من بیمار به چشمانت نشو پرستار تب به داغی بدنت نشو که باعث میشوی شیطان شوم و توی حوا را با خود اعماق جهنم بکشانم...

میدانی بانو؟ بیا و برو نمان و نگو از من و عشقت و من که همه ی گفتارت باعث میشود مرا به هوس بودنت باز بکشانی بیا نمان که بودنت خود سوختن و دم نزدن و نگاه کردن نابودی توست ای پرستار و ای گل بانوی رز عشق دلم...
 

به جمع خانواده پاتوق خوش آمدید

بر روی دکمه های زیر کلیک کنید

تمامی موضوعات و پست های مکتوب بیانگر دیدگاه نویسنده است و به هیچ وجه بیانگر دیدگاه مدیریت انجمن نیست.

بالا