- نویسنده موضوع
- #81
جسمش آروم به دیوار پشت سرش کشیده شد، همراه با جسمش رد بزرگ خون روی دیوار میافتاد. در نهایت به حالت نشسته افتاد زمین و سرش خم
شد؛ بوی خون کثیفشون پیچید زیر بینیم حضور شخصی رو درست پشت سرم حس کردم:
- پیداشون کردی رها؟
صدای زمختش، درست کنار گوش سمت چپم بود نیشخندی زدم و با لحن مسخره ای جوابش رو
دادم:
- پیدا کردم؛ اون هم چه پیدا کردنی؟
حس کردم اخم گنگی از حرفم کرد، انگار تو ذهنش داشت میپرسید؛ از خودش که چرا دو پهلو حرف میزنه؟
سر خم کردم سمت جسم فهیمه، چشمهاش باز بود رنگش پریده بود.
جلو رفتم، چنگی میون موهاش زدم سرش رو بلند
کردم.
خطاب به ماهان با قهقهه بلندی گفتم:
- خوب نگاه کن ماهان، این همون آدمی بود که تا ساليان سال دنبال من بود؛ از آخر چیشد؟ جاسوس از آب دراومد.
خنده از روی لب*هام پر کشید، با خشم سمت آرمان رفتم.
با شدت پرتش کردم روی زمین، اشارهای به صورتش کردم بلند فریاد زدم:
- این هم دوست پسرش بود، خائن بل فتنه مثلا فکر میکرده با لو ندادن فهیمه به من دستم لَنگ میمونه؛ جالبه مردک زیر آب رو بیمصرف.
خم شدم، با نوک انگشت اشارهام روی پیشونیش کشیدم؛ قرمزی پر رنگش من رو سرحال میآورد.
انگشتم رو روی زبونم کشیدم، صورتم درهم رفت.
محکم محتویات دهنم دو تف کردم جفت جسم آرمان، صورتم درهم فرو رفت:
- اَه اَه اَه، فانتزی گوشتخواریم کلاً چپه شد.
با حس تحوع دست جلوی دهانم گرفتم؛ با شدت از خونه بیرون زدم گوشهِ قسمتِ محوطه، با معده خالی بالا آوردم؛ چقدر چندشآور.
ماهان دستی به کفتهام کشید و غر زد:
- این چه کاری بود؟ مگه نگفتم این فانتزی برای گِلوبالیستهاست؟ مگه تو آدم خواری؟ رها از دستت کفریام.
نفسی چاق کردم، چقدر حرف میزد.
با پاهای لرزون ایستادم، با بیحالی پچ زدم:
- چقدر فَک میزنی ماهان، اینجا رو ردیف کنی باید بریم.
ماهان هوفی کشید، چیزی نگفت رفت.
من هم با بیجونی راه افتادم به سمت ورودی.
***
گِلوبالیستها: گلوبالیستها، منظور از آدمهایی که فکر میکنند دنیا بهتر است، اگر کشورها بیشتر با هم همکاری کنن؛ ضمناً تئوری هست که گفته میشود، رابطه با فرقههای شیطانی یا آدمخواری دارند که در محفلهای مخفی کارهای وحشتناک میکنند؛ البته چون این فقط یک تئوری هست و مدرک معتبری برای آن موجود نیست، هیچگاه تایید و یا رد نشد.
شد؛ بوی خون کثیفشون پیچید زیر بینیم حضور شخصی رو درست پشت سرم حس کردم:
- پیداشون کردی رها؟
صدای زمختش، درست کنار گوش سمت چپم بود نیشخندی زدم و با لحن مسخره ای جوابش رو
دادم:
- پیدا کردم؛ اون هم چه پیدا کردنی؟
حس کردم اخم گنگی از حرفم کرد، انگار تو ذهنش داشت میپرسید؛ از خودش که چرا دو پهلو حرف میزنه؟
سر خم کردم سمت جسم فهیمه، چشمهاش باز بود رنگش پریده بود.
جلو رفتم، چنگی میون موهاش زدم سرش رو بلند
کردم.
خطاب به ماهان با قهقهه بلندی گفتم:
- خوب نگاه کن ماهان، این همون آدمی بود که تا ساليان سال دنبال من بود؛ از آخر چیشد؟ جاسوس از آب دراومد.
خنده از روی لب*هام پر کشید، با خشم سمت آرمان رفتم.
با شدت پرتش کردم روی زمین، اشارهای به صورتش کردم بلند فریاد زدم:
- این هم دوست پسرش بود، خائن بل فتنه مثلا فکر میکرده با لو ندادن فهیمه به من دستم لَنگ میمونه؛ جالبه مردک زیر آب رو بیمصرف.
خم شدم، با نوک انگشت اشارهام روی پیشونیش کشیدم؛ قرمزی پر رنگش من رو سرحال میآورد.
انگشتم رو روی زبونم کشیدم، صورتم درهم رفت.
محکم محتویات دهنم دو تف کردم جفت جسم آرمان، صورتم درهم فرو رفت:
- اَه اَه اَه، فانتزی گوشتخواریم کلاً چپه شد.
با حس تحوع دست جلوی دهانم گرفتم؛ با شدت از خونه بیرون زدم گوشهِ قسمتِ محوطه، با معده خالی بالا آوردم؛ چقدر چندشآور.
ماهان دستی به کفتهام کشید و غر زد:
- این چه کاری بود؟ مگه نگفتم این فانتزی برای گِلوبالیستهاست؟ مگه تو آدم خواری؟ رها از دستت کفریام.
نفسی چاق کردم، چقدر حرف میزد.
با پاهای لرزون ایستادم، با بیحالی پچ زدم:
- چقدر فَک میزنی ماهان، اینجا رو ردیف کنی باید بریم.
ماهان هوفی کشید، چیزی نگفت رفت.
من هم با بیجونی راه افتادم به سمت ورودی.
***
گِلوبالیستها: گلوبالیستها، منظور از آدمهایی که فکر میکنند دنیا بهتر است، اگر کشورها بیشتر با هم همکاری کنن؛ ضمناً تئوری هست که گفته میشود، رابطه با فرقههای شیطانی یا آدمخواری دارند که در محفلهای مخفی کارهای وحشتناک میکنند؛ البته چون این فقط یک تئوری هست و مدرک معتبری برای آن موجود نیست، هیچگاه تایید و یا رد نشد.
آخرین ویرایش: