زندگینامه

ریحانه اسفندیاری

10,205
پسندها
135
امتیاز
معاونت کل انجمن
معاونت کل انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021/10/09
نوشته‌ها
3,106
راه‌حل‌ها
6
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
خاطره‌ای تلخ از یک نویسنده‌‌:
سلام... ترجیح میدهم ناشناس بمانم، پس معرفی نمی‌کنم. شاید غیر قابل باور امّا... حقیقتی که دوست داشتم ناشناس برایتان بگویم.
از کودکی به هیجان علاقه بسیاری داشتم، کتاب‌های ترسناک می‌خواندم، مرکز توجه و علاقه‌ام فیلم و داستان‌های ترسناک بود. علاقه‌ام به نویسندگی را ادامه دادم و چندین اثر با موضوع "‌ جن‌ها یا خون‌آشام‌ها" منتشر کردم؛ نتیجه‌ی خواندن رمان‌ها و کتاب‌های ترسناک به توهم‌های شبانه‌ام ختم شد... مدتی بود که توهم حضور جن‌ها را در اتاقم میزدم، سعی می‌کردم خودم را قانع کنم که هیچ جن یا موجود دیگری در اتاق نیست.. اما توصیفات نویسنده‌ها از ظاهر اجنه در داستان‌هایشان پیش چشمانم جان می‌گرفت. مدتی گذشت و من علاوه بر اینکه حضور کسی را در اتاقم بطور واضح حس می‌کردم، زمان‌هایی که در خانه تنها بودم صدای شکستن ظروف یا زمزمه‌های بی‌جانی را از نقاط مختلف خانه می‌شنیدم. شب‌ها صدای قدم زن‌هایی را واضح می‌شنیدم و بوی خاصی به مشمام می‌رسید. مدتی به سختی تحمل کردم و خودم را با هر دلیل بی ‌اساس و پایه‌ای قانع می‌کردم تا اینکه کم‌کم رد پای این اتفاقات در زندگی‌ام پاک شد... تصمیم گرفتم هرگز کتابی با موضوعات ترسناک ننویسم و کتاب‌های ترسناک نخوانم.. تا حدودی همه چیز خوب شده بود امّا بعد از گذشت چندماه حضور افرادی را کنارم حس می‌کردم و از همه بدتر صدای نفس‌ کشیدن هایشان یا زمزمه و عطر خاصی که داشتند هم واضح می‌شنیدم! اینبار شدیدتر از قبل.
این اتفاقات زندگی‌ام را به قعر چاه برد و هیچ گاه عادی یا تمام نشد در عوض از من آدمی ترسو ساخت که از همه چیز ترس داشت... از صداها از عطر و بوها... از تنهایی...!
 

  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: noora1995

موضوعات مشابه

به جمع خانواده پاتوق خوش آمدید

بر روی دکمه های زیر کلیک کنید

تمامی موضوعات و پست های مکتوب بیانگر دیدگاه نویسنده است و به هیچ وجه بیانگر دیدگاه مدیریت انجمن نیست.

بالا