- نویسنده موضوع
- #31
یه نگاه کردم بهش بیچاره سیخ وایساده بود چشمهاشم بسته بود کم کم دقت کردم دیدم داره یخش آب میشه چین افتاده بین ابروهاش و اخماش هی میره توهم و این نشانهی چیست؟!
بله یعنی حنا بمونی گور خودت کندی...
این ور و اون ورم قشنگ نگاه کردم ببینم راه فرار هست یانه!
بله کنار در پاساژ آسانسور بود شیرجه زدم دویدم سمتش همین که واردش شدم دکمه طبقه دوم رو زدم یهو، ازپشت کشیده شدم بیرون همون موقع در آسانسور هم داشت بسته میشد و بین در داشتم میموندم که هولم داد سمت داخل و خودشم انداخت تو چون شتابش زیاد بود محکم خورد بهم عین آدامس چسبیدم با ایینه اونم از پشت محکم خورد بهم.
با ناله گفتم:
- آی گوریل اون هیکل هزار تونیت رو بکش کنار له شدم.
با نفساش درگوشم سیخ شدم که با صدای شیطونی گفت:
- اِی جانم جوجه مگه جات بده همه از خداشونه من این جوری بچسبم بهشون!
زرشک چقدر خودشیفته اخم کردم گفتم:
- هوی بکش کنار من بقیه نیستم اونا خرابن من از اوناش نیستم!
خندون گفت:
- خانم کوچولو حالا حرص نخور!
بلد کشید کنار و یه نفسی کشیدم و برگشتم سمتش یه چشم غره رفتم و یه نفس عمیق کشیدم تا جون بیاد توی تنم ناسلامتی یه هرکول روی تنم اومده بود.
بالاخره رسیدیم طبقه مورد نظر و رفتیم سمت مغاره ها و منم شیرجه زدم سمت مانتو فروشی که باز از پشت کشیده شدم و صداش شنیدم که گفت:
- کوچولو کجا داری میری بیا بریم اینجا بوتیک دوستم همه چی داره.
یه چشم غره بهش رفتم و حرصی گفتم:
- اول ولم کن دوم مگه زبون نداری بگی چرا همهاش میکشی؟!
نیشش باز کرد گفت:
- جوجه تیغی هارو باید کشوند!
این رو گفت و رفت داخل بوتیکی که گفته بود؛ منم پشت سرش رفتم تو که با دیدن اطرافم چشمام بیرون زد.
بله یعنی حنا بمونی گور خودت کندی...
این ور و اون ورم قشنگ نگاه کردم ببینم راه فرار هست یانه!
بله کنار در پاساژ آسانسور بود شیرجه زدم دویدم سمتش همین که واردش شدم دکمه طبقه دوم رو زدم یهو، ازپشت کشیده شدم بیرون همون موقع در آسانسور هم داشت بسته میشد و بین در داشتم میموندم که هولم داد سمت داخل و خودشم انداخت تو چون شتابش زیاد بود محکم خورد بهم عین آدامس چسبیدم با ایینه اونم از پشت محکم خورد بهم.
با ناله گفتم:
- آی گوریل اون هیکل هزار تونیت رو بکش کنار له شدم.
با نفساش درگوشم سیخ شدم که با صدای شیطونی گفت:
- اِی جانم جوجه مگه جات بده همه از خداشونه من این جوری بچسبم بهشون!
زرشک چقدر خودشیفته اخم کردم گفتم:
- هوی بکش کنار من بقیه نیستم اونا خرابن من از اوناش نیستم!
خندون گفت:
- خانم کوچولو حالا حرص نخور!
بلد کشید کنار و یه نفسی کشیدم و برگشتم سمتش یه چشم غره رفتم و یه نفس عمیق کشیدم تا جون بیاد توی تنم ناسلامتی یه هرکول روی تنم اومده بود.
بالاخره رسیدیم طبقه مورد نظر و رفتیم سمت مغاره ها و منم شیرجه زدم سمت مانتو فروشی که باز از پشت کشیده شدم و صداش شنیدم که گفت:
- کوچولو کجا داری میری بیا بریم اینجا بوتیک دوستم همه چی داره.
یه چشم غره بهش رفتم و حرصی گفتم:
- اول ولم کن دوم مگه زبون نداری بگی چرا همهاش میکشی؟!
نیشش باز کرد گفت:
- جوجه تیغی هارو باید کشوند!
این رو گفت و رفت داخل بوتیکی که گفته بود؛ منم پشت سرش رفتم تو که با دیدن اطرافم چشمام بیرون زد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: