رمان

Hananeh_novell

436
پسندها
65
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2022/08/02
نوشته‌ها
45
مدال‌ها
4
محل سکونت
Tehran
  • نویسنده موضوع
  • #31
یه نگاه کردم بهش بیچاره سیخ وایساده بود چشم‌هاشم بسته بود کم کم دقت کردم دیدم داره یخش آب میشه چین افتاده بین ابروهاش و اخماش هی میره توهم و این نشانه‌ی چیست؟!
بله یعنی حنا بمونی گور خودت کندی...
این ور و اون ورم قشنگ نگاه کردم ببینم راه فرار هست یانه!
بله کنار در پاساژ آسانسور بود شیرجه زدم دویدم سمتش همین که واردش شدم دکمه طبقه دوم رو زدم یهو، ازپشت کشیده شدم بیرون همون موقع در آسانسور هم داشت بسته میشد و بین در داشتم می‌موندم که هولم داد سمت داخل و خودشم انداخت تو چون شتابش زیاد بود محکم خورد بهم عین آدامس چسبیدم با ایینه اونم از پشت محکم خورد بهم.
با ناله گفتم:
- آی گوریل اون هیکل هزار تونیت رو بکش کنار له شدم.
با نفساش درگوشم سیخ شدم که با صدای شیطونی گفت:
- اِی جانم جوجه مگه جات بده همه از خداشونه من این جوری بچسبم بهشون!
زرشک چقدر خودشیفته اخم کردم گفتم:
- هوی بکش کنار من بقیه نیستم اونا خرابن من از اوناش نیستم!
خندون گفت:
- خانم کوچولو حالا حرص نخور!
بلد کشید کنار و یه نفسی کشیدم و برگشتم سمتش یه چشم غره رفتم و یه نفس عمیق کشیدم تا جون بیاد توی تنم ناسلامتی یه هرکول روی تنم اومده بود.
بالاخره رسیدیم طبقه مورد نظر و رفتیم سمت مغاره ها و منم شیرجه زدم سمت مانتو فروشی که باز از پشت کشیده شدم و صداش شنیدم که گفت:
- کوچولو کجا داری میری بیا بریم اینجا بوتیک دوستم همه چی داره.
یه چشم غره بهش رفتم و حرصی گفتم:
- اول ولم کن دوم مگه زبون نداری بگی چرا همه‌اش می‌کشی؟!
نیشش باز کرد گفت:
- جوجه تیغی هارو باید کشوند!
این رو ‌گفت و رفت داخل بوتیکی که گفته بود؛ منم پشت سرش رفتم تو که با دیدن اطرافم چشمام بیرون زد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Hananeh_novell

436
پسندها
65
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2022/08/02
نوشته‌ها
45
مدال‌ها
4
محل سکونت
Tehran
  • نویسنده موضوع
  • #32
لعنتی عجب جایی بود همه چی بود و خیلی زیبا بود الخصوص دکراسیونشون.
بادهن باز داشتم اطرافم قشنگ رصد می‌کردم ببینم از کجا شروع کنم به درو کردن که با صدای وجدانم رشته هایی که ساخته بودم پنبه شد.
وجدان: ای خاک توسرت کنن ندید بدید بازی درنیار ورپریده!
اخمو گفتم:
- اول چخه دوم وجی آخه نگاه کن نمی‌شه اصلاً آب از ل*ب و لوچه‌ام راه افتاده وای فقط اینجا هارو کشفارو وای خدا!
وجدان گفت:
- خاک توسرت!
چشم غره رفتم گفتم:
- توسر خودت بعدشم فقط اینجارو ببین من همه این کفشارو می‌خوام.
وجدان گفت:
- پولشم قشنگه قیمتاشم نگا کن قشنگ بسوز!.
اخم کردم گفتم:
- خیلی ضِدحالی گمشو اصلاً من برم.
جدالم با وجودانم که تموم شد با شوق دویدم سمت مانتوها و دونه دونه رگالارو قشنگ نگاه می‌کردم و تا سرم رو آوردم بالا که باشیطان رجیم، ساشا رو ب رو شدم که داشت بهم می‌خندید.
اخم کردم و حق به جانب گفتم:
- چیه می‌خندی آدم ندیدی بعدشم آدم باش خریدم رو انجام بدم پول خسارتت رو بده بعد برو‌.
یه ابروش داد بالا که ابروهام پرید بالا و یه لبخند جیگرم زد گفتش:
- آدم که زیاد میبینم ولی خری که تیتاب دادن بهش تاحالا ندیده بودم که دیدم حالا برو خریدات بکن،
بعد گفتن این حرفش نیشم شل شد و رفتم اون چیزای که خسارت زده بود خریدم.
انصافاً خیلی هم جنساشون عالی بودن ولی خیلی هم گرون بودن.
بعداز اتمام خرید همه رو دادم به فروشنده‌ای که همراهم بود و با خودشیفته خان رفتیم دم صندوق و حساب کرد و زدیم بیرون و با ذوق به پلاستیکای توی دستم نگاه می‌کردم که صدای وجدانم اومد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Hananeh_novell

436
پسندها
65
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2022/08/02
نوشته‌ها
45
مدال‌ها
4
محل سکونت
Tehran
  • نویسنده موضوع
  • #33
وجدان: خریدت کردی تموم شد ولی تو مگه گشنت نیست؟ والا که من جا تو ضعف کردم.
با ذوق گفتم:
- اِ وا وجی اومدی از کجا فهمیدی گشنمه؟!
وجدان: چون صدای شکمت و ضعف من مارو خل کرد.
با خنده گفتم:
- خخخ الهی بچم گشنش شده!
وجدان: زودباش پس دست به کار شو سریع.
یه چپ چپ نگاه کردم گفتم:
- باشه بابا هولم نکن بلدم
از کلکل و فکر با وجدانم ببرون اومدم برگشتم سمت آقا ساشا سعی کردم لحنم دوستانه و مظلوم باشه، گفتم:
- آقای فتوحی حالا شما که خسارت بنده رو دادین بریم کافه مهمون من.
بعد یه لبخند ملیح خاص هم واسش زدم دیدم بله چشماش شد اندازه دوتا هندونه و با همون قیافه گفتم:
- چیزی شده خوبین سالمین بریم؟
از توی هپروت و تعجب دراومد و گفت:
- جلل خالق از جوجه تیغی واین حرفا به به چرا که نه حتما با کمال میل میام.
حرصی شدم لبخند ملیحم شبیه ماست کپک‌دار شده بود ببین بیشعورو حالا من هی می‌خوام خانوم باشم نمی‌ذاره اصلاً کرم داره از نوع آسکاریسش... .
یه چشم غره بهش رفتم دوباره یه لبخند ملیح و با چاشنی جذابیت بهش اضافه کردم و با دستم به آسانسور اشاره کردم و رفتیم سمت طبقه‌ای که کافه و رستوران بود
وارد سالن کافه شدیم یه نگاه کلی انداختم ببینم کجا دنج‌تره بریم بشینیم که یهو آستینم رو گرفت کشید باز این آستین منو با کش شلوارش استباه گرفت.
سمت راست سالن گوشه‌ترین جا رفتیم که خیلی دنج و ناناس بود معلومه اقای خوشیفته سلیقشم خوبه.
نشستیم و گارسون اومد و منو رو آورد داد بهمون و باهم کیک و قهوه سفارش دادیم؛ و تاموقعی هم که بیارن گوشیم درآوردم که ببینم چه خبره توش که خودشیفته خان صدام کرد گفت:
- جوجه تیغی!
باز گفت جوجه تیغی، باز گفت مریض جانیه الهی راهی تیمارستان بشی!
با یه چشم غره گفتم:
- اول که من جوجه تیغی نیستم دوم دوست دختراتن سوم من اسم دارم بعدشم بله چیکارم داری؟!
خندید و منو حرصی تر کرد و گفت:
- ای بابا بیا اصلاً گوشی من مال تو بگرد ببین دختری توش پیدا می‌کنی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Hananeh_novell

436
پسندها
65
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2022/08/02
نوشته‌ها
45
مدال‌ها
4
محل سکونت
Tehran
  • نویسنده موضوع
  • #34
پوکر نگاش کردم گفتم:
- اصلاً به من چه داری یا نداری فقط طرز حرف زدنت درست کن.
خندید و گفت :
- حالا حرص نخور جوجه اینم از خسارتت که دادم صاف صاف شدیم دیگه حله.
یه نگاه بهش انداختم بعد چشام ریز کردم که خندش گرفته بود گفتم:
- خیلی بیشعوری بعدشم وظیفت بود مرسی در آخرم یکم بیشتر آدم باش تو رانندگی تا کس دیگه‌ای مثل من نابود نکنی وگرنه خودت ورشکست میشی
زد زیر خنده، ای حناق خوش خنده شده همش می‌خنده. گفت:
- دختر تو خیلی باحالی ولی هیچ وقت این جوری نمی‌شد ببین چقدر شانست قشنگه که اینجوری شدی
به خندیدنش ادامه دادوچشم غره بهش رفتم؛
هعی حنا تف بهت با این شانست تف واقعاً خدا ببین عجب وضعیت اسفباری خاک تو مخی دارم همه روعشق می‌گیره منو آب گِل خیابون.
پوکر شدم باز و گفتم:
- عجب پاره نشی حالا!
نیشش رو باز کرد گفت:
- جان رجب پاره شدم نخ سوزن بخر منو از پارگی دربیار.
قیافم جمع کردم توهم و گفتم:
- نه بابا راس میگی جدی مرگ تو؟!
نیشش افتاد و با اخم گفت:
- بی ادب.
اومدم جوابش بدم که گارسون سفارشاتمون آورد.
ای جانم اینارو نگا داره با آدم حرف می‌زنه یه لبخند عاشقانه به کیکم زدم و حمله کردم.
بعد از خوردنمون حساب کردم و زدیم بیرون و سمت ماشین رفتم برگشتم سمتش گفتم:
- امیدوارم دیگه هم دیگه رو نبینیم بابت خسارتم ممون خدانگهدار.
یه لبخند ساده زد و گفت:
- همچنین بانو وظیفه بود خواهش می‌کنم بای
رفت سوی خودش و منم سوار شدم گازش گرفتم و رفتم.
بعد نیم ساعت بلاخره رسیدم خونه ماشین پارک کردم داخل حیاط و همین که در باز کردم وارد خونه شدم یکی از پشت همچین زد پس کلم که شوت شدم توی خونه و هنگ کردم.
اخم کردم سریع برگشتم بگیرم بزنمش ببینم کدوم خریه که جفتک می‌ندازه؛ چشمم به جمال داداشم افتاد که با اخم و نیش یاز داشت نگام می‌کرد چشم‌ غره رفتم بهش و گفتم:
- زهر مار جای استقبال و سلام کردن به خواهر عزیزتراز جانت می‌زنی باز رم کردی تو؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

موضوعات مشابه

به جمع خانواده پاتوق خوش آمدید

بر روی دکمه های زیر کلیک کنید

تمامی موضوعات و پست های مکتوب بیانگر دیدگاه نویسنده است و به هیچ وجه بیانگر دیدگاه مدیریت انجمن نیست.

بالا