اوم روز اول رو فکر کنم با مامانم و داداشم رفتیم.
اولین اتفاقی که افتادم این بود مدیر آذرگشسب رو آذرگشپسب خوند و باعث شد تا روز آخر حرص بخورم از دستش (هرچی خوند آذرگشسب نخوند)
کلاس اول من دوساله شدم، یعنی دوبار کلاس اول را خوندم
روز اول روی کول آقابزرگم سوار بودم و به خودم دلداری می دادم که چیزی نیست که فقط مدرسست
آقای ناظم رو که دیدم ریشام ریخت فرار کردم دو روز تو خونه عمم قایم شدم
البته خودم یادم نمیاد ولی اونقدر این واقعه رو تعریف کردن که انگار همین دیروز بود