داستان اجتماعی

  1. AMIRMOHAMMADAHMADI

    دعوت در باران

    به نام خدا نویسنده: امیرمحمد احمدی باران ریز و پیوسته روی شیشه های قطار می کوبید و نور چراغهای تونل را به هزار تکه مبهم می شکست در کوپه ای ساکت، مردی نشسته بود؛ چمدانی چرمی در کنارش و دفترچه ای کهنه در دستش نامش دنیل بود، مسافری خارجی که برای نخستین بار قدم به این کشور می گذاشت...
  2. AMIRMOHAMMADAHMADI

    کفش های بی صدا

    به نام خالق قلم . . نویسنده:‌امیر‌محمد احمدی کفش‌های بی‌صدا . . . بارانِ بی‌رحم، مثل ریسمان‌های نقره‌ای به کوچه‌های سنگفرش می‌کوبید. دود چراغ‌های قدیمی در هوا می‌رقصید و بوی خیسِ زمین و خاکِ کوچه را در هم می‌آمیخت. کودکی تنها، لاغر و خاک‌آلود، زیر سایه‌ی چراغِ خیابان نشسته بود. نامش مایکل...
  3. amirmohammad

    همگانی طلوع پس از جنگ

    به نام خدا . . . . . . . . . نویسنده: امیرمحمد احمدی . . ‌ . . نام داستان: طلوع پس از جنگ تام همیشه فکر می‌کرد که به صدای انفجارها عادت کرده، اما آن روز صبح، چیزی فرق داشت. چشمانش را باز کرد و به سقف دودگرفته‌ی اتاقشان خیره شد. نور کم‌رنگ خورشید از پنجره‌ی شکسته‌ی خانه به داخل می‌تابید و...

به جمع خانواده پاتوق خوش آمدید

بر روی دکمه های زیر کلیک کنید

تمامی موضوعات و پست های مکتوب بیانگر دیدگاه نویسنده است و به هیچ وجه بیانگر دیدگاه مدیریت انجمن نیست.

بالا