به نام خدا
نویسنده: امیرمحمد احمدی
باران ریز و پیوسته روی شیشه های قطار می کوبید و نور چراغهای تونل را به هزار تکه مبهم می شکست در کوپه ای ساکت، مردی نشسته بود؛ چمدانی چرمی در کنارش و دفترچه ای کهنه در دستش نامش دنیل بود، مسافری خارجی که برای نخستین بار قدم به این کشور می گذاشت...
به نام خالق قلم
.
.
نویسنده:امیرمحمد احمدی
کفشهای بیصدا
.
.
.
بارانِ بیرحم، مثل ریسمانهای نقرهای به کوچههای سنگفرش میکوبید. دود چراغهای قدیمی در هوا میرقصید و بوی خیسِ زمین و خاکِ کوچه را در هم میآمیخت. کودکی تنها، لاغر و خاکآلود، زیر سایهی چراغِ خیابان نشسته بود. نامش مایکل...
به نام خدا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نویسنده: امیرمحمد احمدی
.
.
.
.
نام داستان: طلوع پس از جنگ
تام همیشه فکر میکرد که به صدای انفجارها عادت کرده، اما آن روز صبح، چیزی فرق داشت.
چشمانش را باز کرد و به سقف دودگرفتهی اتاقشان خیره شد. نور کمرنگ خورشید از پنجرهی شکستهی خانه به داخل میتابید و...