+چرا مثل بقیه یه زندگیه معمولی نمیخوای؟
_نمیخوام تکراری باشم زندگی عادی رو همه بلدن نمیخوام اینجا بیهوده باشم ....
غمگین نیم نگاهی به من که با غرور و تکبر مستقیم به او نگاه میکردم انداخت
+ولی همیشه حرف ، حرف تو نیست
شعلهای به کوچکی نور شمع از غم در چشمانم روشن شد ولی محکمتر و نافذتر از قبل به او نگاهی انداختم و گفتم : کی این حرف رو زده؟
+زندگی ......
_خلافش رو ثابت میکنم ......
همزمان بعد از تموم شدن اين حرفم نگاهی به لیوان کنار دستم انداختم و محتویات قهوه اون رو یک نفس سر کشیدم و بعد از اون دستم رو روی زانوهام گذاشتم و از روی صندلی بلند شدم به سمت درب خروج کافه با قدمهایی آهسته و محکم حرکت کردم ، دستم رو به دستگیره در رسوندم و نگاهی به صندوق دار کافه که به احترام بلند شده بود انداختم ، سری به عنوان خداحافظی تکان دادم و در رو باز کردم و به بیرون رفتم
#طغیان
#خودنویس
تاریخ:۸_۱۰-۱۴۰۱
ساعت : ۲۱:۵۳


واکنشها[ی پسندها]: سوسکیِ سابق، G.sky و Panic_315