موزیک پلیر

بازدیدهای نمایه

5610

آخرین بازدیدکنندگان

  1. 5,610 بازدیدهای نمایه
  2. Miss.Aghazadeh
  3. Roz
  4. آرزو:)
  5. arsha.Srmast~
  6. طهور
  7. Arta
  8. neda aliari
  9. belash
  10. مسی.م
Panic_315
پسندها
3,019

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها مناطق ارسالی‌ها درباره کاربران بازدیدکننده از نمایه شما

  • یه وقتایی مثل ماهی که توی ساحل افتاده و با چشمای درشت و وحشت کردش برای یک قطره آب تقلا میکنه و یا اکسیژن فردی که نارسایی ریه داره و به دیوار اتاقش پنجه میکشه تا کسی صدای خس‌خس سینه‌اش رو بشنوه و به کمکش بیاد نیاز دارم فراموش کنم کجا هستم؟!
    به کجاها رسیدم و کجاها نرسیدم، یادقولهایی که مثل لنگر کشتی به پای رشته های عصبی افکارم آویزون شده و زنجیر هاش مثل تیک تاک ساعت صدایی دارد که خدشه به دیوارهای حافظه‌ام می‌اندازد.
    کاش روزی برسد که رها شوم .....

    #خودنویس
    #من
    دلم می‌خواهد برای فرار از روزمرگی‌ها راهی را پیدا کنم
    می‌خواهم هنوز هم اصرار کنم ، هنوز هم حمل کنم
    آن کوله بار غم زده‌‌ای که یادگار شهر ماتم زده‌‌ی من است
    فقط کمی نگرانم ، نگران شانه‌هایی که دلتنگ مهربانی هستند

    #خودنویس
    سلام دختر خوزستان
    اینقدر تغییر اسم دادی که پیدا کردنت در انجمن ، کار حضرت فیل بود . و از آنجایی که من هم نسبتی با حضرت فیل دارم ، بالاخره پیدایت کردم . هر چند خیلی سخت بود . میدانی چطوری پیدایت کردم ؟ نه ! معلومه که نمی دانی . راستش یادم بود که تولدت را تبریک گفته بودم . اینجا نه . اون یکی انجمن . میدانستم اردیبهشت ماه بود . اما یادم رفته بود چه روزی . پدر آلزایمر بسوزد که آدمی را به چنین دردی دچار میکند . منظورم درد فراموشی است . در هر حال از اون انجمن دریافتم که 22 می تبریک گفتم . و در ضمن یادم بود که روز تولدت را از تبریکی که در نمایه ات نوشته بودند فهمیدم . وگرنه من که نمیدانستم . حدس میزدم لایک زیر نوشته ام در نمایۀ خودم ، متعلق به شما است . اما کمی شک داشتم . برای همین اومدم این نمایه و رفتم به پیامهای برج پنج میلادی . دیدم درست آمدم . الان هم اومدم تشکر کنم از اون بابت . در ضمن هفتۀ پیش خوزستان بودم . راستش نمیدانم شما از کدام شهر خوزستان هستید . اما من طبق معمول ، هر وقت خوزستان سفر کنم ، حتما به سه شهر اندیمشک و خرمشهر و آبادان سری میزنم . آخه این سه شهر عشق من است . خصوصا شبهای اندیمشک و آبادان . دو شب در آبادان صفا کردم در تنهایی خودم . گرم بود . ولی دلنشین . دو شب هم اندیمشک . نمیدانم چرا توی اندیمشک که بودم یاد شما افتادم . شاید به این دلیل که غریب و تنها بودم آنجا . این حسی هست که هر وقت در شهر غریبی باشم ، حتی یک اسم نه چندان آشنا نیز برایم همانند دوستی هست که انگار سالها با او دوست بوده ام . حتی اگر چهار تا کلام با هم حرف نزده باشیم و فقط اسمش یادم مانده باشد . مثل شادی . اینقدر اسم عوض نکن بچه . همان شادی بزن تا این بار اینقدر دنبالت نگردم . بگو چشم ببینم بلدی . D:
    • ذوق
    • لایک
    واکنش‌ها[ی پسندها]: سوسکیِ سابق و Panic_315
    Panic_315
    Panic_315
    اوه سلام کی اومده نمایه من ؟
    خوبی آقای سایه ؟😅
    جیییییییییییییییییغ واااااای جدییییی اومدیددددد خوزستاااااان؟🤩 امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه😇😄
    فصل خوبی رو برای سفر به خوزستان انتخاب نکردید اتفاقا هفته پیش آبادان با اختلاف گرم ترین شهر بود (دمای حدودا بالا ۵۰ درجه)و تحمل گرماش به شدت سخت 😄
    حقیقتش من ماهشهر زندگی میکنم ولی خوب اصالتا آبادانی هستم
    چشمممم حتما ؛ نوبت تغییر اسم که برسه همون اسم خودم رو میزارم 🤗
    سایه های بیداری
    سایه های بیداری
    معلومه که خوبم .
    اصلا شما توی عمرتان بچه ای به خوبی من دیده اید ؟ D:
    نه ! معلومه که ندیدید .
    آره شادی خانم . گرم بود . ولی من گرما را دوست دارم . و اصلا اذیت نشدم .
    دفعۀ بعد که اونور بیام ، حتما ماهشهر هم میام .
    البته اگر بتونم بوی نفت و گاز موجود در فضای شهر را تحمل کنم .
    برای شما که عادت کرده اید به اون فضا ، یه چیز عادی هستش .
    ولی برای کسی مثل من که عادت ندارم ، کمی آزار دهنده است .
    هر چند میدانم که با شمیم دلنشین دختر خوزستان ، فضای شهر برای من عطر آگین خواهد بود . :rose:
    خوزستان و مردم خوزستان را دوست دارم . خونگرم و مهربان و مهمان نواز هستند . عاشق آبادانم . خصوصا عطر فروشی های خیابان امیری . همیشه دست پر بر میگردم از آبادان . یعنی عطر مصرفی چند سالم را یکجا میخرم . سادیسم دیگه . اونجا که میرسم شکوفا می شود . D:
    D:D:D:D:
    Panic_315
    Panic_315
    شکر همیشه عالی باشی آقای سایه 😊
    حقیقتش برای منم تحمل هوایی که بوی آمونیاک و نفت میده
    سخته و دکتر گفته باید برم شهر دیگه‌ای
    ولی خوب چه کنم کار بابام اینجاست و نمیتونه انتقالی بگیره😅
    ماهشهر جای خاصی برای گردش و ... به اندازه اندیمشک و آبادان نداره و
    ما هم به شخصه تمام وسایل مورد نیازمون رو از آبادان میگیریم به نظرم این سادیسم نیست😁
    _ گوش کن ......
    چشماش رو بست و همراه با اون لبخند تلخی زد که هیچ عسلی شیرینش نمیکرد
    او غرق در افکار و من با تموم کودکیم زیر حجم سنگینی از سکوت سخت نفس میکشیدم اما مثل همیشه سکوت کردم از اینکه رشته افکارش پاره بشه خوشش نمی اومد، شاید.... چشمهایش باز نشده ادامه داد
    _ عاشقش بود، نه مثل عشق جوونهای امروز که صبح عاشق و غروب فارغ هستن ، نه ... از همه چی حرف می‌زد از غروب یرد آبان ماه تا مردم کوچه و خیابون شهر .....
    +بعدش چی شد؟!
    _ روی موتور نشسته بود از زمین و آسمون بارون می‌بارید، بایه دست گوشی رو گرفته بود و دست دیگه فرمون موتور و با لذت صداش رو می‌شنید، اما دیگه صداش ، خنده‌اش و حرفهاش برق نداشت ، بغض داشت مو به تنش سیخ شد ، خداحافظی کرد و گفت میخوام برم ، گریه کرد و از دلتنگی‌هاش و دوست داشتنش گفت ولی گوشی اون برای همیشه خاموش شد و دیگه مکالمه‌ای نداشتن
    دلم رو زدم به دریا و گفتم :
    + این داستان واقعیه؟! برای کیه؟!
    _آره .....
    و همزمان چشمهای خیسش باز شدن و به آینه روبه‌ روی خودش اشاره کرد
    _اون آدم توی آینه اتاق آسایشگاه


    #خودنویس
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...

به جمع خانواده پاتوق خوش آمدید

بر روی دکمه های زیر کلیک کنید

تمامی موضوعات و پست های مکتوب بیانگر دیدگاه نویسنده است و به هیچ وجه بیانگر دیدگاه مدیریت انجمن نیست.

بالا