پارت7
چندباری تونسته بودموفق بشه که ساحل روبه همراه فرازدرشرکت ببینه وباتمام وجودسعی کرده بودجوری رفتارکنه که جای هیچ شکی روبجای نزاره واینوفقط خودش میدونست که چقدرسخته عاشق کسی باشی که بدونی مطعلق به کس دیگه ایی وتوحاضرباشی براش جونتوبدی اماحق اینم نداشته باشی که حتی یک دل سیربه تماشای عشقت...
پارت 5
مردی با خصوصیات فرامرزکه تا حالادرمقابل هر مشکل بزرگ وکوچکی خم به ابرونیاورده بود حالا بغض سنگینی توی گلوش نشسته بود.پریشان بود وبه اندازه ی تمام سالهای عمری که سپری کرده بود اندوهگین بود.سنگینی تمام غم های دنیارو روی دوشش انگار حس میکرد.به معنای کلمه ی ته دنیا ،انگاری پی برده...
پارت 4
این چیز ساده ایی نبود پس تصمیم گرفت کمی بیشتربهش فکرکنه.اما شاید!داشت خودشوقول میزد مگه یکسال کم بود برای فکر کردن؟شاید دلش دنبال بهانه ای بود برای در کنار فراز ماندن.حالا هرچقدهم که فراز نسبت به او بی اعتنایی خرج میکرد.
نزدیک های غروب آماده ی رفتن شد وازمامان تشکرو خداحافظی کرد و بعد...
پارت سوم
میزد خوشحال بود اما نگرانی های مادرانه هم اجازه نمیداد بیشتر از حد زیاد با او خوشحالی کند.سعی کرد با ملایمت با پسرش صحبت کنه و تجربیاتشو همراه با نگرانیهاش بهش بفهمونه.
فرامرز تنهاپسر خانواده بود و از بچگی به هر چی که میخواست رسیده بود و مادرش باید با احتیاط با اون برخورد میکرد
-اما...
پارت دوم
چنین فرشته ای را داشتند.اون همون دختری بود که دلش همیشه میخواست.ساحل با تمام وجود به اومحبت میکردو از هیچکاری برای خوشحالی اون دریغ نمیکرد.اما رفته رفته از اینکه اینهمه محبت بی پاسخ مانده بود خسته و دلسرد شد اون دختری حساس بود ونازک دل.تا حالا هم بیشتر از توانش ناز کشیده بود.دیگه کم کم...
از غزل خوانی چشمان پر از ناز تو آه
من فدای رخ زیبای تو ای حضرت ماه
دلبر ماهرخِ فتنه گرِ شهر آشوب
یک جماعت شده با طرز نگاهت گمراه
جنگ نرم، اسلحه ی مخفی چشمان تو نیست؟
صاحب آلت قتاله ی چشمان سیاه
ای زلیخای زمان،حضرت زیبای جهان
یوسفت خسته شده در کف تنهاییِ چاه
همه گفتیم که بر دلبری ات آمنّا
تو...
🔹کد اثر: ۱۶۸ 🔹
عنوان: فریاد، امید، سکوت
نویسنده: @rogayye tagavi
ژانر: عاشقانه
ناظر: @Miss.Mohebi
خلاصه:
ساحل دختری تک فرزند و نازپروردهای که بعد از ازدواج؛ زندگی پستی و بلندهای زیادی رو براش در نظر گرفته. گردبادِ مشکلات طوری اون رو در خودش فرا میگیره که از یک جایی فکر میکنه به بن بست...