- نویسنده موضوع
- #1
آرام میانِ درختان قدم برمیداشتم این فضای سبز رنگ برایم لذتبخش بود اگر ساعت ها میانِ این دارودرخت وقت میگذراندم باز هم برایم تازگی داشت.
مساحت جنگل را با کتانی های سفید رنگم طی می کردم مقصد مشخصی نداشتم نمیدانستم کجا هستم و انتهای مسیرم به کجا ختم میشود. آنتن تلفن همراهم نشانگر آن بود که زیادی از حریم پدر دور شده بودم، وزش باد باعث مچاله شدنم شد. در عرض چند ثانیه آسمان غرشی کشید و باران کفش هایم را گِلی کرد.
نگاهم به دنبال پناهگاه بود، باران به صورتم شلاق میزد چشمانم را به کلبهی نیمسوخته گره کردم این یعنی مرور خاطرات تلخ
آن کلبه نیمسوختهای وقتی آیندهی مرا همراه خود سوزاند برایم نرسناک ترین مکان دنیا شد.
دستم را به دیواره های پر زخم کلبه کشیدم لبخند کجی روی لبم شکل گرفت، گوشهی کلبه نشستم سکوت مرگ بار کلبه باصدای رعدوبرق پرشد.
زانو بغل گرفته و به گذشته شومم فکر میکردم به بلای خانمان سوزی که مرد گندومی روی بر سرم آورد.
دُرست از دوشنبه روزی دیگر افرای سابق نشدم چشم های هیز پلیم بلایی شد بر تنم و سه شنبه روزی آتش به دست آمدم تا خودم و این کلبهی نفرین شده را محو کنم.
کلبه نیم سوز شد و من نیمی از صورتم برایم به یادگار ماند
این هوای معلومالحال انگار دلش میخواست مرا به این جهنم بیاورد حال که به یادم آورد آنچه نباید را صاف شد بی هیچ باران و رعدوبرقی
صدای قدم هایی آمیخته با نوای شمالی برایم واضح و واضحتر میشد صاحب این صدا را به خوبی بیاد داشتم پلیام بود، پلک روی هم فشوردم و نگاهم را از بین دیواره های کلبه بیرون دادم
رعنا تی تومان گِله کِشه رعنا
تی غصه آخر مَره کوشه رعنا
پلیامِ آوازه خان تکه های چوبِ در دستش را کنار کلبه به زمین انداخت و به سمت کلبه قدم برداشت سر چرخواندم تا شاید راهی را پیدا کنم برای محو شدن اما جز خاک کنار دیوار چیزی عایدم نشد. ناچار تکیهام را به در کلبه دادم تا مانع ورودش شوم
اما انگار همیشه زور این مرد بیشتر از من بودِ و هست با یک ضربه به در مرا به گوشهی دیوار انداخت، نگاهم به دوتیلهی جادویش سر خورد
-افرا!
بعد از آن اتفاق قلب من بجای نفرت مهر او را پذیرا بود
- صورتت؟!
به لبانم مُهر سکوت زدِ و تلاش برای فرار از این خراب شده فکر و ذکرم شده بود پلیام انقدر نزدیکم آمده بود که نفس هایش را روی صورتم حس میکردم حس ترس نفس هایم را نامنظم کرده بود
به سختی روی پاهایم ایستادم و از کلبه بیرون رفتم صدای پلیام توی سرم اِکو میشد
- افرا... افرا... صبر کن افرا
نمیخواستم صدای مرد رویاهایم مرا میخکوب کند قدم تند کردم ، اما زمین افتادِ و میان گِلولای گیر افتادم، پلیام نزدیکم آمدو دستش را نزدیکم آورد
***
سرما در تنم رخنه کرده بود دستم را به آتش نزدیک کرده با کمی گرم شوم صدای قدم های پلیام توجهام را جلب کرد پتوی مسافرتی چهاره خانه که آمیخته به رنگ های آبی و سبز بود را روی شانه ام انداخت
کنار آتش نشست محو صورت نیم سوز من شد کمی نگذشت که زبان باز کردو گفت
- نگفتی صورتت!
نگاهم را به صورت خوش تراشش گره زدم گفتم
- سوخت خودم سوزوندمش با دستای خودم دوسال پیش
- اما من ...
- سوزوندمش تا آبرویی که ازم بردی فاش نشه پسرِ ننه آمنه
- افرا، من ...
- سوزندم و دفن کردم رازمون رو همین حوالی
- من دوستت دارم
- وقتی صورتم سوخت شدم مترسکِ بچها
- مترسکِ تیله آبی من، تو زیباترینی!
- حالم از خودم،از این آتیش،ابن کلبه بهم میخوره
- از من چی!
- از تو! نمیدونم باید ازت متنفر باشم ولی نمیدونم، نمیدونم، چرا دوستتدارم!
- من بد کردم خیلی بد کردم ، این حسی که من رو دوسال آورارهی چشمای خوشگلت کرده حس عشق ! نه افرا ؟ من میخواستم انتقام مارجانم رو از خان بگیرم تو رو نشونه کردم خواستم زخم به دل خان بکارم زخم خودم عمیقتر شد من عاشقت شدم افرا میخوام جبران کنم، میخوام ببخشی،میخوام زنم شی!
با من ازدواج میکنی خانزاده
مساحت جنگل را با کتانی های سفید رنگم طی می کردم مقصد مشخصی نداشتم نمیدانستم کجا هستم و انتهای مسیرم به کجا ختم میشود. آنتن تلفن همراهم نشانگر آن بود که زیادی از حریم پدر دور شده بودم، وزش باد باعث مچاله شدنم شد. در عرض چند ثانیه آسمان غرشی کشید و باران کفش هایم را گِلی کرد.
نگاهم به دنبال پناهگاه بود، باران به صورتم شلاق میزد چشمانم را به کلبهی نیمسوخته گره کردم این یعنی مرور خاطرات تلخ
آن کلبه نیمسوختهای وقتی آیندهی مرا همراه خود سوزاند برایم نرسناک ترین مکان دنیا شد.
دستم را به دیواره های پر زخم کلبه کشیدم لبخند کجی روی لبم شکل گرفت، گوشهی کلبه نشستم سکوت مرگ بار کلبه باصدای رعدوبرق پرشد.
زانو بغل گرفته و به گذشته شومم فکر میکردم به بلای خانمان سوزی که مرد گندومی روی بر سرم آورد.
دُرست از دوشنبه روزی دیگر افرای سابق نشدم چشم های هیز پلیم بلایی شد بر تنم و سه شنبه روزی آتش به دست آمدم تا خودم و این کلبهی نفرین شده را محو کنم.
کلبه نیم سوز شد و من نیمی از صورتم برایم به یادگار ماند
این هوای معلومالحال انگار دلش میخواست مرا به این جهنم بیاورد حال که به یادم آورد آنچه نباید را صاف شد بی هیچ باران و رعدوبرقی
صدای قدم هایی آمیخته با نوای شمالی برایم واضح و واضحتر میشد صاحب این صدا را به خوبی بیاد داشتم پلیام بود، پلک روی هم فشوردم و نگاهم را از بین دیواره های کلبه بیرون دادم
رعنا تی تومان گِله کِشه رعنا
تی غصه آخر مَره کوشه رعنا
پلیامِ آوازه خان تکه های چوبِ در دستش را کنار کلبه به زمین انداخت و به سمت کلبه قدم برداشت سر چرخواندم تا شاید راهی را پیدا کنم برای محو شدن اما جز خاک کنار دیوار چیزی عایدم نشد. ناچار تکیهام را به در کلبه دادم تا مانع ورودش شوم
اما انگار همیشه زور این مرد بیشتر از من بودِ و هست با یک ضربه به در مرا به گوشهی دیوار انداخت، نگاهم به دوتیلهی جادویش سر خورد
-افرا!
بعد از آن اتفاق قلب من بجای نفرت مهر او را پذیرا بود
- صورتت؟!
به لبانم مُهر سکوت زدِ و تلاش برای فرار از این خراب شده فکر و ذکرم شده بود پلیام انقدر نزدیکم آمده بود که نفس هایش را روی صورتم حس میکردم حس ترس نفس هایم را نامنظم کرده بود
به سختی روی پاهایم ایستادم و از کلبه بیرون رفتم صدای پلیام توی سرم اِکو میشد
- افرا... افرا... صبر کن افرا
نمیخواستم صدای مرد رویاهایم مرا میخکوب کند قدم تند کردم ، اما زمین افتادِ و میان گِلولای گیر افتادم، پلیام نزدیکم آمدو دستش را نزدیکم آورد
***
سرما در تنم رخنه کرده بود دستم را به آتش نزدیک کرده با کمی گرم شوم صدای قدم های پلیام توجهام را جلب کرد پتوی مسافرتی چهاره خانه که آمیخته به رنگ های آبی و سبز بود را روی شانه ام انداخت
کنار آتش نشست محو صورت نیم سوز من شد کمی نگذشت که زبان باز کردو گفت
- نگفتی صورتت!
نگاهم را به صورت خوش تراشش گره زدم گفتم
- سوخت خودم سوزوندمش با دستای خودم دوسال پیش
- اما من ...
- سوزوندمش تا آبرویی که ازم بردی فاش نشه پسرِ ننه آمنه
- افرا، من ...
- سوزندم و دفن کردم رازمون رو همین حوالی
- من دوستت دارم
- وقتی صورتم سوخت شدم مترسکِ بچها
- مترسکِ تیله آبی من، تو زیباترینی!
- حالم از خودم،از این آتیش،ابن کلبه بهم میخوره
- از من چی!
- از تو! نمیدونم باید ازت متنفر باشم ولی نمیدونم، نمیدونم، چرا دوستتدارم!
- من بد کردم خیلی بد کردم ، این حسی که من رو دوسال آورارهی چشمای خوشگلت کرده حس عشق ! نه افرا ؟ من میخواستم انتقام مارجانم رو از خان بگیرم تو رو نشونه کردم خواستم زخم به دل خان بکارم زخم خودم عمیقتر شد من عاشقت شدم افرا میخوام جبران کنم، میخوام ببخشی،میخوام زنم شی!
با من ازدواج میکنی خانزاده
نام موضوع : افرایِ نیمِ سوخته
