انجمن رمان نویسی پاتوق رمان

خیلی وقته نخوردم

قربانت

چه چیز عجیبی که تو بستنی نخوردی...

ببین خیلی وقته
اصلا نخوردم خیلی چیزارو نخوردم
یادته میگفتم لیمو و گوجه میخورم خیلی
الان اصلا ندیدم چ شکلین

زده به سرت تو لیمو و گوجه روزی یک بار کم کم میخوردی بستنی میخوردی...
عجیب...
البته منم خیلی چیزایی دوست دارم خیلی وقت نخوردم.. =)
زندگی زیباست دیگه

رفتم اونروزی نمایت سپهر ک بهش گفته بودم زندگی زیباست اون انکار کرد
براش دلیل اوردم
به حرفای خودم نشستم خندیدم ترنم
همش چرت بود

یادت چقدر سرش بحث میکردیم یاد هربار گریه میکردم سرت اوار بودم بهم میگیفتی زندگی زیباست ویس میدادم بهت داد میزدم زندگی زیبا نیست و هزار یک دلیل میاوردی
نوچ
گاهی خیلی خوب میشه زندگی بزگشت عق روزای خوب توش موند

زیبا نیست

حالا به نتیجه حرف های ما رسیدی....
بهتر به سروش هم بگی این رو

هعی اون داره بابا میشهو بیشتر روی حرفش ایستاده
زندگی خوبی داره

بابا انقدر زودددددد
خدایا توبه توبه
مبارکش باشه به خوبی باشه
مطمئن باش اگر تو هم بابا میشدی حتم داشتی زندگی زیباست

۷ ماه شد
بچه خیلی دوست دارن ظاهرا

بترک ی خندم گرفت
امروز میرم حرم...
باید رو مخ ارشام برم بچه بیارن
البته هربار میگ نه
و....
یکم رو مخ داداشت کار کن

خب شابد نمیخوان ولش کن

اهوم اینم هست ولی بچه وقتی میاد یک تغییر با خودش میاره

:/ هرچی خدا بخاد

بله بله نه. تنها ولی زندگی جفتشون زندگی عمو عمه دایی خاله های خود نی نی هم تاثیر داره
آرشاویر کربلایی مشهدی=/

یه حاجی کمه

باید مکه بری ابلفضلی=/

ترنم روز پسر نداربم امروژم روز جهانی پسره تاپیک نمیزنی باشهه

امروز نیست بابا فردا هست=/