انجمن رمان نویسی پاتوق رمان

میگم که زیاد بیرون نمیرم اما با این که کم میرم اما میبینم
بد جامعه ای شده به مرغم رحم نمی کنن:/

اخ واییییی
گفتی مرغ عمه ام یک مدت مرغ و خروس گرفته بودن تو حیاط توی وای سه تا خروس یک مرغ خروس لاری بود
خروس ها دنبال مرغ میکردن بعد یکیش مرغ میگرف کلش اون دوتا مرفتن سراغ مرغه باز مرغه داد میزد فرار میکرد
وای چقدر خندیدم

تصحیح میکنم
حتی خروسم به مرغ رحم نمیکنه _*

وایی خدا یادش میوفتم غش میکنم از خنده وایییی

راحت باش برات اب قند میارم

نه اوکیم

گشت ارشاده

عه
چرا ۵ تا؟

باشه

جان هانی خالی که بگه
بهشون دستور میدم قوانین رو درست کنن به میلمون خوش نیومد:/
NazaninQt

خداخیرت بده

میخوام بیارمش هم متینو هم هانی رو میترسم موندگار بشن:/

وا موندگار بشن چی میشه

قوانین باید به خود سرپرست اون بخش بگین بگن من با اقا میلاد شهرزاد می حرفم حزین و نازی

هیچی مادرم سه فرزندش رو از دست میده:/

ترنم چی بگم بهت مردم از خنده
من ۷ ساله بودم میرفتم کنار جعبه‌ای که مرغ تخم مرغ می‌کرد مینشستم تا مرغ تخم بزاره بعد زود بر می داشتم میبردم برای مامانم جالب این بود تخم مرغ داغ بود هنوز

شتتت