انجمن رمان نویسی پاتوق رمان

طناز
طناز
سلام ممنون، شما خوبین؟
خوبه، باید چیکار کنم؟
HOOYAR
HOOYAR
خب اول از همه دوست دارم که منو دوست خودتون بدونید و اینکه بدونید قصد و غرضی از حرفام ندارم و صرفا دلم میخواد کمک‌کار نویسنده‌ها باشم
ببینید جدا از همه، همه چی رمان به کنار اگر یک پارت از رمان رو بخونید متوجه میشید که بیشتر شرح وقایع هستش تا رمان نویسی.
رمان روح داره و هنر رمان‌نویسی یعنی لمس کردن قلب و احساس خواننده پس قبل از هرچیزی باید روی نوشتن کار کنیم تا موضوع و کاراکتر و ایده و و حتی پیام نویسنده
برید از اول با دید یک آدمی که تا به حال هیچ رمانی نخونده، رمانتون رو بخونید. آیا شما به عنوان اون فرد به کتاب، داستان، رمان و ... علاقه مند میشید؟ یا به این کار ادامه میدید؟
HOOYAR
HOOYAR
مورد دوم کارکتر های رمان
آرام شخصیت اول زن و مثبت رمانه پس باید ویژگی هایی داشته باشه که لایق شخصیت اول داستان باشه
یه دختر بامزه اما نه دلقک، ساده نه ابله، پولدار نه تازه به دوران رسیده، خوشحال نه بی ادب
پس باید کمی روی اخلاقیات آرام هم کار کنید
شخصیت اول مرد و مثبت، شاهانه
پس اون هم باید لایق این شخصیت اوب باشه
قبول که قدبلند و خوش هیکل و بداخلاق و مغروره اما نباید بی‌نزاکت، تند خو و تازه به دوران رسیده باشه
حالا بقیه کارکتر ها به کنار
  • عالیه
واکنش‌ها[ی پسندها]: i_faezeh
HOOYAR
HOOYAR
مورد سوم ژانر رمانه
رمان شما عاشقانه و طنزه
ژانر طنز در همه آثار ادبی معروف و حرفه ای در کنار ژانر اجتماعی قرار میگیره هرچند اگه ژانر اجتماعی ذکر نشده باشه
اما رمان بیشتر وجهه انتزاعی داره
خانواده هایی با ملاک‌های شما همون چهاردرصدی هایی هستن که اکثرا شناخته شده‌اند
که همه ما میدونیم این ثروت از کجا میاد
پس اگه قراره شما خانواده‌ای رو ترسیم کنید که پولدار هستند و در عین حال دارای شخصیت و شعور ثروتمندی هستند و حتی خانواده صاحب نام و باخدا هستند پس باید مقداری از این حجم از ثروت رو پایین بیارید
دختر داستان میتونه 207 یا بهتر از اون میتونه ام وی ام ایکس 22 داشته باشه و حالا خودرویی در اون رنج قیمت
و پسر داستان اگر قراره کمی بهتر از دختر داستان باشه از این نظر، میتونه جنسیس،چانگان سی اس 35، فونیکس اف ایکس و ... داشته باشه
پ.ن: دلال ماشین نبودیم که شدیم
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: i_faezeh
HOOYAR
HOOYAR
خب حالا بگذریم
شما با توجه به چیزایی که گفتم باید ویرایش کنید رمان رو
یه پارت انتخابی رو ویرایش کنید و قبل و بعد ویرایش رو برای من ارسال کنید تا ببینیم پی میشه
طناز
طناز
چشم فقط اینکه شما میگید باید ویرایش کنم؛ یعنی پارت هایی هم که از قبل به اشتراک گذاشتم رو باید ویرایش کنم؟
طناز
طناز
الان من به مشکل برخوردم، چطور باید ماشین ها و طرز برخوردشون رو عوض کنم؟
طناز
طناز
اگه این نکته هارو از شروع رمانم میگفتین خیلی بهتر بود!
طناز
طناز
ببخشید که رمانم خوب نشده؛ من قبلا رمان نوشتم؛ اما داخل برنامه نوشتم و کسی نبوده که این نکته هارو بهم گوشزد کنه، یه دوره اموزش رمان نویسی دیدم؛ اما کامل نبوده انگار!
HOOYAR
HOOYAR
خواهش میکنم این چه حرفیه
همه که از همون اول ویکتور هوگو نمیشن
من به تازگی به این انجمن اومدم و اون موقع رمان شما خیلی پیش رفته بود
HOOYAR
HOOYAR
اگر رمانتون بخشی به اسم ویرایش داره که خیلی خوبه
اگه نه به مدیریت تالار اطلاع بدید که میخواید رمانتون رو ویرایش کنید
همچنین بنده رو در جریان بزارید
طناز
طناز
ویرایش رو دارم؛ اما گفتم شاید که اشکال داشته باشه ویرایش کنم.
طناز
طناز
خب ینی الان ویرایش کنم همه رو؟
HOOYAR
HOOYAR
شما هر پارتی که ویرایش میکنی اول برا من بفرست بعد چک میکنیم با هم تا ببینیم آماده بارگذاری هست یا نه
طناز
طناز
بیخیال داداش خلم شدم؛ سوار ماشینم شدم و روشن کردم و بعد از زدن ریموت در حیاط از خونه خارج شدم و به سمت خونه عمو حرکت کردم؛ چون خیابون‌ها خلوت بود سریع رسیدم خونه عمو و تکی به شادی زدم تا بیاد بیرون.

آرمین کنارم ترمز زد و شیشه شو داد پایین و عینکش رو زد و گفت:

_شماره بدم؟
_امل تو وقتی ساعت چهار و نیم صبح عینک میزنی انتظار داری شمارت بدن خاک برسر؟!

خندید گفت:

_شماره هم بدن من نمیخوام؛ من خودم نامزد دارم.

ابرویی بالا انداختم و گفتم:

_کاش نامزد تحفه ای هم داشتی!
_از تو که بهت... .

با نگاهی که بهش انداختم حرفش رو خورد!
خندم گرفت از رفتارش!

همون لحظه در خونه عمو باز شد و شادی و شاهان بیرون اومدن؛ نگام رو دادم به شاهان و با دقت مشغول برسی کردنش شدم!

اولین چیزی که توی چشم بود موهاش پر پشت و تافت خوردش بود که زده بود بالا!

یه تیشرت سفید تقریبا گشاد با شلوار لی تقریبا تنگ به رنگ یخی معرکه شده بود!
وحشتناک دختر کش شده بود!
جلو جلو داشتم از اان میترسیدم که برسیدم اونجا نگاه همه دخترا روشه!

با صدای شادی رشته افکارم پاره شد و نگام رو دادم به شادی:

_هوی، نبینم چشمت هرز بره!

دهن کجی واسش کردم و ماشین رو روشن کردم؛ نگاهی به ماشین آرمین انداختم که حالا شاهان سوار شده بود و گرم تعریف با آرمین بود.

بوقی زدم و حرکت کردم که انگار آرمین هم از خواب بیدار شد و راه افتاد:

_آرومتر برو!

با تعجب به شادی که مثله آدامس چسبیده بود به صندلی نگاه کردم و گفتم:

_الان واقعا میترسی؟!
_آره، مگه من مثل تو کله خرابم؟!
_درست حرف بزن تا سرعتم رو بیشتر نکردم!

با ترس گفت:

_باشه بابا غلط کردم!
_درستشم همینه.

ایشی کرد و روشو کرد سمت شیشه!

از آینه نگاهی به عقب انداختم که بابا بود و پشت سرشون عمو بود و آرمین و شاهان هم که جلومون بودن.

تقریبا ساعت هفت بود که در رستورانی وایسادیم تا صبحانه بخوریم.

نگاهی به شادی انددختم که مثل خرس خوابیده بود!
لبخندی زرم و برخلاف قیافم که هرکس نفهمه میگه شاید چقدر مهربونم!
داد زدم:

_هوی پاشو.

با صدام از خواب پریید؛ وحشت زده نگام میکرد که گفتم:

_یکساعته هواپیما نشسته؛ اما تو هنوز خوابی!

مثل خنگا نگام کرد که خندم گرفت که با دیدن تماس خندم کم کم مغزی شروع به فعالیت کرد و با اخم و اوقات تلخ گفت:

_بامزه دیشب تو آب نمک خوابیدی؟!
_نه تو آب گوگرد خوابیدم!
_نمکدون!
_جان.

ایشی کرد و با حالت چندشی نگام کرد و پیاده شد که ازش خندیدم.

منم پیاده شدم و رفتم سمت آرمین و شاهان.

نگاهی به شادی انداختم که چسبیده بود به بازوی آرام و اخم غلیظی داشت و توی فکر بود!

ازش خندیدم که از فکر بیرون اومد و نگام کرد:

_چته؟!
_هیچی.
_درد داری میخندی؟!
_اره.
_ملت درد دارن میخندن؟!
_من اره.

چشم غره ای بهم رفت که آرمین اشاره کرد چیزیش نگم، منم چیزی نگفتم و راه افتادیم به سمت ورودی رستوران.

توی حال خودم بودم که با صدای عصبی شاهان کمارو زدم:

_نمیفهمی شالت افتاده یا خودت رو میزنی به نفهمی؟!

با ترس دستم رو بردم سمت شالم که دیدم ای وای شالم افتاده بود!

شالم رو کشیدم روی سرم و مرتبش کردم؛ نیم نگاهی بهش انداختم که با اخم نگاش رو گرفت ازم!

وارد رستوران شدیم که یوهو!
انگار همه مسافرتشون گرفته از بس شلوغ بود!

رفتیم سمت میزی که عمو و عمه اینا نشسته بودن بعد از سلام علیک، تصمیم گرفتیم ما جوونا جدا بشینیم، پس رفتیم سمت میز هفت نفره ای

آرمین کنار شادی نشست و من کنار شاهان، سارا و ساشا هم کنار همدیگه نشستن.
پسرا مشغول حرف زدن بودن و منم با دقت به صدای شاهان گوش میدادم!
عجب صدای مردونه و گیرایی داره این بشر!

بعد از اینکه منو رو آوردن غذایی سفارش دادیم و منتظر شدیم تا حاضر بشه.

نگاهی به اینور انور انداختم که چشمم خورد به چهارتا دختر که نگاهشون روی ما بود!
در اصل روی شاهان بود!

اخمام رو کشیدم توی هم و بهشون زل زدم که متوجه نگاهم شدن؛ نگاهشون رو گرفتن؛ اما یکیش انگار گستاخ تر از این حرفا بود!

مثل چی داشت نگاه شاهان میکرد!
داشتم از حسودی میپوکیدم و شاهان هم اصلا حواسش نبودو فقط ور ور با آرمین فک میزد!

این بشر که کم حرف بود امروز از شانس ما پر حرف شده!
سارا داشت با پوزخند نگام میکرد؛ انگار فهمید چیشده:

_چته؟!

نگاهی به شادی که این حرف رو زده بود انداختم!
اشاره ای به پشت سرش که میز اون دخترا بود کردم که با تعجب برگشت؛ نگاهی انداخت و برگشت سمتم:

_چه پرروعه دختره، خوبه نگاه آرمین نمیکنه وگرنه... .
_آرمین هم پشت بهش نشسته، وگرنه شاید نگاه هم میکرد!
_غلط کرد!
طناز
طناز
قبل👆

به جمع خانواده پاتوق خوش آمدید

بر روی دکمه های زیر کلیک کنید

تمامی موضوعات و پست های مکتوب بیانگر دیدگاه نویسنده است و به هیچ وجه بیانگر دیدگاه مدیریت انجمن نیست.

بالا