- نویسنده موضوع
- #21
کیا: آخه مادرِ من، مگه من حرف بدی میزنم که به بدی برداشت میکنی گلی بانو؟
و با شیطنت اَبرویی بالا انداختم، مادر چشم ریز کرد.
ملاقه رو کنار گذاشت جلو اومد؛ دست دراز کرد محکم گوشم رو کشید.
(آخ) دردناکی کشیدم، همون طور بال بال میزدم ملتمس نالیدم:
- گلی بانو چرا خشونت؟ دلت میآد گوش تک پسرت بِکَنه نتونه دیگه بشنوه؟ آخ آخ رها کن مادر، رها کن کباب شد اون یک تیکه گوشت.
مادر با خباثت زمزمه کرد:
- چیشد؟ خوب گلی بانو میکردی که بچه؟
کیا: بگم غلط کردم خوبه؟
مادر: بهش فکر میکنم.
سپس گوشم رو رها کرد، به سمت گاز رفت همون طور داخل بشقاب برنج میریخت بحث رو عوض کرد و گفت:
- خب! مقالهات چطور پیش میره؟
دست دراز کردم، از داخل کاسه زیتونی برداشتم:
- بدک نیست، خوبه فقط باید یکم روش کار کنم.
بشقاب پر از برنج رو جلوم گذاشت، ای جان به این استانبولی!
منتظر بودم تا پدر بیاد بعد شروع کنیم به شام خوردن، با پیچیدن صدای کلید درون قفل مادر به استقبال پدر رفت.
بعد از اومدن پدر همگی درسکوت مشغول شام خوردن شدیم، در این بین پدر خیلی زود به اتاق رفت برای خوابیدن.
عجیب بود همه چیز:
- مامان گلی چرا پدر اینجوری بود؟
مادر همون طور ظرف ها رو درون ماشین ظرفشویی میگذاشت جوابم رو داد:
- نمیدونم والا، جواب من رو هم درست نداد فقط گفت شام بخوره زود بخوابه خسته اس.
ابرویی بالا انداختم ادامه ندادم، یه جای کار میلنگید.
و با شیطنت اَبرویی بالا انداختم، مادر چشم ریز کرد.
ملاقه رو کنار گذاشت جلو اومد؛ دست دراز کرد محکم گوشم رو کشید.
(آخ) دردناکی کشیدم، همون طور بال بال میزدم ملتمس نالیدم:
- گلی بانو چرا خشونت؟ دلت میآد گوش تک پسرت بِکَنه نتونه دیگه بشنوه؟ آخ آخ رها کن مادر، رها کن کباب شد اون یک تیکه گوشت.
مادر با خباثت زمزمه کرد:
- چیشد؟ خوب گلی بانو میکردی که بچه؟
کیا: بگم غلط کردم خوبه؟
مادر: بهش فکر میکنم.
سپس گوشم رو رها کرد، به سمت گاز رفت همون طور داخل بشقاب برنج میریخت بحث رو عوض کرد و گفت:
- خب! مقالهات چطور پیش میره؟
دست دراز کردم، از داخل کاسه زیتونی برداشتم:
- بدک نیست، خوبه فقط باید یکم روش کار کنم.
بشقاب پر از برنج رو جلوم گذاشت، ای جان به این استانبولی!
منتظر بودم تا پدر بیاد بعد شروع کنیم به شام خوردن، با پیچیدن صدای کلید درون قفل مادر به استقبال پدر رفت.
بعد از اومدن پدر همگی درسکوت مشغول شام خوردن شدیم، در این بین پدر خیلی زود به اتاق رفت برای خوابیدن.
عجیب بود همه چیز:
- مامان گلی چرا پدر اینجوری بود؟
مادر همون طور ظرف ها رو درون ماشین ظرفشویی میگذاشت جوابم رو داد:
- نمیدونم والا، جواب من رو هم درست نداد فقط گفت شام بخوره زود بخوابه خسته اس.
ابرویی بالا انداختم ادامه ندادم، یه جای کار میلنگید.
آخرین ویرایش: