پاییز بی پایان

  • نویسنده موضوع amirmohammad
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 21
  • پاسخ‌ها 0
  • کاربران تگ شده هیچ
متفرقه

amirmohammad

0
پسندها
20
امتیاز
پاتوق رمانی
پاتوق رمانی
تاریخ ثبت‌نام
2025/03/13
نوشته‌ها
5
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
فصل دوم

الکس بطری آب را سر کشید و نگاهش را به خیابان دوخت. باران هنوز می‌بارید، اما دیگر مثل قبل خشمگین نبود. حالا قطره‌های آب، آرام و پیوسته، مثل صدای یک لالایی قدیمی روی آسفالت می‌چکیدند. مغزش پر از فکر بود، اما خستگی به او اجازه نمی‌داد بیش از حد درباره‌ی آن مرد مرموز فکر کند. خودش را در گوشه‌ای مچاله کرد و چشمانش را بست، اما درست لحظه‌ای که خواب داشت او را با خودش می‌برد، صدای خش‌خش قدم‌هایی روی سنگفرش خیس خیابان، دوباره هوشیارش کرد.

قلبش تندتر زد. کسی آنجا بود.

با احتیاط سرش را بلند کرد. خیابان تقریباً خالی بود. نور چراغ‌های مه‌آلود به سختی، تصویر چند سایه را روی دیوار روبه‌رو کشیده بود. سایه‌ها حرکت می‌کردند. الکس نفسش را در سینه حبس کرد و سعی کرد خود را بیشتر در تاریکی پنهان کند.

«چرا از من قایم شدی؟»

صدای مردانه‌ای درست پشت سرش بلند شد. الکس از جا پرید و وحشت‌زده به عقب برگشت. همان مرد بارانی‌پوش بود. کلاهش را کمی بالا داده بود و حالا چهره‌اش زیر نور چراغ آشکارتر شده بود. یک صورت استخوانی با چشمانی خاکستری که بی‌احساس به او خیره شده بودند.

«تو… کی هستی؟» الکس با صدایی لرزان پرسید.

مرد دست‌هایش را در جیب فرو برد و بدون مقدمه گفت: «اسمم مهم نیست. چیزی که مهمه اینه که تو انتخاب شدی.»

الکس ابرو درهم کشید. «انتخاب؟ برای چی؟»

مرد لبخند محوی زد و کمی نزدیک‌تر آمد. «چیزی که مهمه، اینه که من کسی‌ام که می‌تونم زندگیت رو عوض کنم. اما… فقط اگه جرأتش رو داشته باشی.»

الکس مردد به او نگاه کرد. هیچ‌کس تا حالا چنین حرفی به او نزده بود. زندگی‌اش همیشه یک مسیر تکراری از فرار، گرسنگی، و ناامیدی بود. اما حالا این مرد ناشناس، با آن نگاه نافذش، از فرصتی حرف می‌زد که الکس حتی جرأت نکرده بود به آن فکر کند.

«اگه قبول نکنم؟» الکس زمزمه کرد.

مرد شانه بالا انداخت. «همه‌ی ما یه بار انتخاب می‌کنیم. بعضیا درست، بعضیا غلط. ولی بدون، این پیشنهاد دیگه تکرار نمیشه.»

الکس به خیابان خیره شد. چیزی در صدای آن مرد بود، چیزی که نمی‌شد نادیده‌اش گرفت. شاید، فقط شاید، این همان تغییری بود که مدت‌ها منتظرش بود.

یک انتخاب. یک فرصت.

الکس نفس عمیقی کشید. باید تصمیم می‌گرفت.

پایان فصل دوم...
 

امضا
Aooam12
نام موضوع : پاییز بی پایان
دسته : متفرقه

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
22

به جمع خانواده پاتوق خوش آمدید

بر روی دکمه های زیر کلیک کنید

تمامی موضوعات و پست های مکتوب بیانگر دیدگاه نویسنده است و به هیچ وجه بیانگر دیدگاه مدیریت انجمن نیست.

بالا