درحال تایپ ناجی خون | ماریا کاربر انجمن پاتوق رمان

رمان

shayann

935
پسندها
125
امتیاز
ناظر رمان
ناظم انجمن
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2025/02/05
نوشته‌ها
185
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #11
با دیدن اون دوتا هر دو گاردشون رو پایین آوردن و دخترِ خنجرش رو سریع غلاف کرد.
آدامس توی دهنش رو باد کرد و تق ترکوند و با نوچ کلافه‌ای چشم توی حدقه چرخوند، رو به مرد چشم‌ تابه‌تا با حرص لب زد:
_ کرکس ما اون رو زنده می‌خوایم، باید بهت یادآوری کرد جنازه‌ها حرف نمی‌زنن؟
کفتار از تاریکی کامل در اومد و بدون توجه به آن دو رو به مرد کرد و گفت:
_ قرار بود شما دختره رو بگیرید، داخل دقیقا چی‌کار می‌کردید که تونست از دستتون فرار کنه؟
دختره به مرد چشم غره‌ای رفت:
_ آتیش‌سوزی رو که برپا کردید دلیل بر این شد که شما اون رو گرفتید؛ چون شما نمی‌آید طعمه رو کباب کنید، نه؟ پس ما هم کمی خوش گذروندیم و آتش رو که می‌شناسی، عاشق پیانو زدنه و منم کارم محافظت ازش!
و با لبخند شگفت‌زده و هیجانی برگشت به آتش نگاه کرد.
_ کار ما نبود و این!؟
مرد مو قرمز یا همون آتش نام قدمی جلو گذاشت و همون‌طور که به من نگاه می‌کرد، با چشم‌های ریز شده از زیر نقاب لب زد:
_ و این یعنی امشب طعمه‌ی ما، غذای کسای دیگه‌ای هم بود! دختره اینه؟
و با تمسخر ادامه داد:
_ این کلاغ کوچولو کجا و اون چشم و ابرو رنگی کجا؟
_ خودم می‌دونم اون نیست، بخاطر نمایش قشنگ شما اون رو از دست دادیم. اما خوب جبران شد چون این همونه که ما رو بهش می‌رسونه!
حالا هر چهارتا چشم به من خیره شده بودند، با ترس هق زدم و لرزیدم.
دختره چینی به بینیش داد و با ریشخند گفت:
_ ممکنه دوستش باشه؟ چون برای یه محافظ زیادی ناچیزِ! اشتباهی نگرفته باشیدش؟
آتش پوزخندی زد:
_ خسرو بی‌گدار به آب نمی‌زنه. حتما یه چیزی هست که باعث شده اینو انتخاب کنه؛ اون پیرسگ به هیچ‌کس اعتماد نداره و البته که محافظ‌های دیگه‌ای هم داشته، این همون مارال معروفه؟
کفتار نیشخندی زد:
_ خودشه!
 
آخرین ویرایش:

shayann

935
پسندها
125
امتیاز
ناظر رمان
ناظم انجمن
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2025/02/05
نوشته‌ها
185
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #12
با اومدن صدای آژیر پلیس آتش نگاهی به جمع کرد:
_ کفتار، کنار دختره بمون. شعله با من بیا بریم ماشین بیاریم، کرکس درها رو قفل کن و راه رو باز کن.
سریع از ما فاصله گرفتند که هم‌زمان کرکس سر توی گوشی برد و رو به کفتار گفت:
_ گو، گوشی ددختره رو بشکون رد...ردیاب داره. راه خ،خروجی آخر پارکینگ سمت چپه، دو.دوتا ماشین پلیس اوننجا کمین کککردن. در جلویی رو بستم سر. سریع باید دور شیم، هکر سفید دارن!
_ هکر واسه چیشون بوده آخه؟
با ذوق و ژستی مغرورانه، لبخند عمیقی زد.
_ کی. کیفی که لحظه آخر بر، برداشتم یه چیز خاص... خاصه.
با ترمز بدی که کنارمون زده شد کفتار سریع از تاریکی در اومد و کرکس رو سمت ماشین حول داد، با پوزخند گفت:
_ آتش این رو آدمش کن تا آدمش نکردم.
آتش سرش رو از پنجره بیرون آورد و رو به کرکس با نگاه اخطار آمیزی عربده زد:
_ دخلت رو میارم اگه سرپیچی کرده باشی، اون تن لش رو جمع کن و بجنبید.
کفتار رهاش کرد و سریع سمت ماشین قدم برداشت.
همون‌طور که سمتم می‌اومد با بی‌خیالی خم شد و موهام رو گرفت.
با غرغر لب زد:
_ چ.چرا نمی‌فهمین او، اون ساک چق. قدر...
اجازه حرف زدن بیشتر بهش ندادن و غریدن.
_ کرکس، سریع باش!
با موهام روی زمین کشیدم و سمت ماشین بردم.
دست دور کمرم کرد و به داخل ماشین پرتم کرد.
در کشویی ماشین رو با ضرب بست و گفت:
_ مس. مستقیم برو، توی ردیف هه. هشت ووایستا.
کفتار با نیشخند آروم رو به کرکس لب زد:
_ راه خروجی اصلی داری میری! حالیته؟
_ ب.بهم ااع... عتماد کن.
ماشین با تیک‌آف شدیدی از جا کنده شد و با چندتا چرخش سریع ایستاد.
کرکس پرید بیرون و سریع با کیفی برگشت.
تن له شدم رو بلند کردم، روی صندلی و لم دادم و با نفس نفس بهشون چشم دوختم.
آتش همون‌طور که گاز می‌داد و طبق آدرس کرکس برمی‌گشت و به سمت در پشتی می‌روند داد زد:
_ شعله شیشه‌هات رو کیپ کن. کرکس بشمار سه سریع در رو باز کن.
با سرعت به سمت در رفت. با وحشت چشم درشت کردم و جیغ زدم که ناگهان در باز شد.
ماشین پلیسی روبه‌رو در بود، آتش بدون مکث سمتش روند و در لحظه آخر فرمون رو چرخوند؛ جلوی ماشین رو زد و راهی برای فرار شد.
 
آخرین ویرایش:

shayann

935
پسندها
125
امتیاز
ناظر رمان
ناظم انجمن
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2025/02/05
نوشته‌ها
185
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #13
دنده رو سریع عوض کرد و گاز داد.
_ اوف کرکس، دعا کن اون کیف گوهت ارزشش رو داشته باشه.
کرکس با جنون و هیستریک چند ضربه محکم به صندلی جلوش زد و عربده زد:
_ عا. عاشق اط. اطلاعاتش می‌شی لَ، لَعنتی.
از خیابون اصلی خارج شد و از این کوچه به اون کوچه می‌پیچید.
صدای شلیک‌هایی که به بدنه ماشین می‌شد، وحشتم رو بیشتر می‌کرد. شعله با کلافگی آدامس توی دهنش رو در آورد و روی داشبورد چسبوند؛ پنجره رو پایین کشید و بالاتنه‌اش رو کامل خارج کرد و شروع به شلیک کرد.
کرکس با هیجان و دست‌های لرزون چند ضربه به رون پای خودش زد و با عربده خنده سر داد:
_ خخخ. خیلی خوبه.
آتش با خنده رو به کرکس گفت:
_ نابغه سریع دوربین‌ها رو خاموش کن.
_ ای به چشم.
با خنده دست زیر صندلیش برد و با صدای تیکی که اومد لپ تاپی بالا آورد و با پوزخند شروع کرد. صورتش توی نور سبز و آبی لپ‌تاپ بیشتر نمایان بود و موهای مشکی رنگش روی پیشونیش سایه انداخته بود. انگشت‌های کشیده‌اش طوری روی صحفه کیبورد کار می‌کرد که آدم سرگيجه می‌گرفت.
هیچ چیزی این‌جا نرمال نبود، نه دختری که بدون پلک زدن آدم می‌کشت و نه کفتاری که در این حالت سوت می‌زد، نه کرکسی که در این حالت مرگبار با صدای بلند می‌خندید و نه منی که هر لحظه نفس‌هام کندتر و دیدم تارتر می‌شد!
 
آخرین ویرایش:

shayann

935
پسندها
125
امتیاز
ناظر رمان
ناظم انجمن
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2025/02/05
نوشته‌ها
185
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #14
صدای جیر‌جیر چیزی که کشیده می‌شد و بعد دست‌هام که بدون کنترل خودم به سمت و سوی بالا کشیده می‌شد.
بوی خون و تعفنی که به یک باره زیر بینی‌ام زد باعث شد چینی به بینی‌ام بدم و چند سرفه بی‌جون کنم.
پلک‌های سنگین‌شده‌ام رو سعی کردم تکونی بدم و چشم باز کنم، اما تلاشم بی‌نتیجه بود.
صدای قدم‌های سنگین و سختی که به زمین کوبیده می‌شد رو حس می‌کردم.
ترس رو زمانی حس کردم که درست پشت سرم قرار گرفت:
_ بیدارش کن!
هم‌زمان با حرفش صدای پاهایی که فاصله گرفت و بعد آب گرمی که از سوزش و سوختگی یکدفعه‌ای که بهم وارد شد، سریع سرم رو بالا آوردم و با جیغ چشم درشت کردم؛ برای لحظه‌ای از شدت درد توی گردنم نفسم حبس شد.
نفس کم اورده بودم، مثل ماهی دهن باز و بسته کردم و پشت سر هم شروع به بلعیدن هوا کردم. قطره‌های آب کم‌کم راه به داخل چشم‌ها و دهنم پیدا کردند، مزه‌اش شور بود و چشمام شروع به سوزش کرد؛ پس دلیل سوزش زخم‌های تنم همین بود!
چشم‌های سوزناک و دردگرفته‌ام رو باز کردم. با بهت چشم توی تاریکی اتاق که تنها روشنایش لامپ کم نوری که بالای سر من بود چرخوندم، به دیوار‌های نمور و سست که از جلبک و خون آغشته شده بود نگاه گرفتم و با نفس‌نفس به مرد روبه‌روم چشم دوختم؛ لباس سفیدی که دو دکمه اولی باز بود و ردی از تتو نیمی از گردن تا زیر لباسش رو پوشیده بود.
پوست سبزه‌ و بینی عقابی و لب‌های باریکی که با پوزخند به سمت بالا کشیده شده بود، چشمان سیاهی که ردی از چاقو ما بین ابرو و چشمانش به چشم می‌خورد.
با افتادن چشمانم به موهایش با شوک شروع به هق زدن کردم، نوک موهای قرمز شده‌اش!؟ این مرد آتش بود!
 

shayann

935
پسندها
125
امتیاز
ناظر رمان
ناظم انجمن
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2025/02/05
نوشته‌ها
185
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #15
با هر قدمی که سمتم بر می‌داشت هیستریک سر تکون می‌دادم و با جیغ و داد خودم رو تکون می‌دادم، نگاه به زنجیرهایی که از هر دو سمت دست‌هام رو به میله بالا سرم وصل کرده بود، کردم و با گریه داد زدم:
- تو رو خدا ولم کن، تو رو جون هر کسی که می‌پرستی.
با انگشت شصتش کنار بینیش رو خاروند و با افسوس نوچی کرد:
- حیف شد، می‌دونی چرا؟ چون من کسی رو ندارم دختر!
اون‌قدر جلو اومد که در یک قدمیم ایستاد. دست دراز کرد و همون‌طور که موهام رو به کناری می‌زد با نگاهی سرد که تضاد با لبخند رو لبش داشت، لب زد:
- صورتت من رو یاد یه دوست قدیمی می‌اندازه دختر، البته بازم حیف شد چون اون دوست عزیز هم اگه دستم بهش برسه می‌میره. پس؟
نوچی کرد و از روی شونه‌اش به پشتش و قسمت تاریکی نگاه کرد و بلند داد زد:
- خیلی شبیه، نه کفتار؟ حرصمون رو بیا سرش خالی کنیم، ها؟ نظرت چیه مرد؟
تکون شدیدی توی جام خوردم، صدای تیک تیکی اومد و بعد فیلتر سرخ سیگار.
- دختر خسروی‌ها کجاست مارال جان؟
با ترس به چشم‌هاش نگاه کردم و لب زدم:
- نمی‌دونم از چی حرف می‌زنی.
نوچی کرد و با تمسخر لب زد:
- فکر می‌کنی پیدا کردن اون برای من سخته؟ منی که زودتر از همه رد دختر پنهان شده خسروی رو زدم؟ بدبخت دارم یه شانس خوب برای کمتر درد کشیدن بهت می‌دم. از دروغ خوشم نمیاد، پس دروغ بهت نمیدم. مطمعن باش چه بگی، چه نگی.
با لبخند چشمکی زد:
- باید درد بکشی!
با ترس سرم رو از دست‌های سردش دور کردم و با گریه گفتم:
- نمی‌دونم کجاست، باور کن نمی‌دونم.
با صدای قیژه در و تابش نور به داخل اتاق، تونستم کفتار رو در حالی که لیوانی با محتویات قرمز توی دستش و سیگاری کنار لبش بود، ببینم.
 

shayann

935
پسندها
125
امتیاز
ناظر رمان
ناظم انجمن
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2025/02/05
نوشته‌ها
185
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #16
- بب، بین چی پی، یدا کردم.
کرکس با قدم‌های سریع کنار آتش قرار گرفت و از توی تبلت توی دستش چیزهایی نشونش داد. صدای تق‌تق کفش‌های پاشنه بلندی اومد، با هر قدمی که نزدیک می‌شد نگاه کلافه‌ من هم بالاتر می‌اومد.
برای لحظه‌ای صورت زیبای زنی با رژ قرمز مخملی جلوی دیدم رو گرفت؛ قسمتی از موهای قرمزش رو تو دست گرفته بود و با چشم‌هایی درشت شده ادامس می‌جوید.
- عاشق دخترای چشم و ابرو مشکیم، یه حس تنهایی و بی‌کسی رو می‌تونم از توی چشم‌هات بخ... .
- شعله بیا کنار!
با پوف کلافه‌ای نوچی کرد و چشم‌های سبز رنگش رو توی حدقه چرخی داد.
به اون که بلاخره از تاریکی در اومده بود و بهم با حالتی خنثی و بی‌حس نگاه می‌کرد چشم دوختم. چشم‌های آبی تیره‌ای داشت که حس آشنایی به آدم منتقل می‌کرد، شاید چون شبیه اقیانوس بود این‌قدر برام آشنا بود!
- که نمی‌شناسیش؟!
با صدای آتش چشم از کفتار گرفتم و به اون که با نیشخند قدم سمتم بر می‌داشت چشم دوختم؛ دست سمت شعله دراز کرد، شعله سریع خم شد و از قسمت داخلی رونش چاقو رو از خلاف خارج کرد و توی دست آتش قرارش داد.
- می‌دونی همیشه چی می‌گم؟ قتل و شکنجه یه نوع هنره، یه بوم که با رنگ قرمز باید رنگش کرد. آدم باید ابتکار عمل داشته باشه تا بتونه چیز خوبی خلق کنه، نه؟
ضامن چاقو رو کشید و چند بار توی دستش چرخش داد. حس ضعف و ناامیدی کل تنم رو گرفته بود، خودم رو بدون توجه به درد پا و سرم تکون دادم؛ برای لحظه‌ای اون‌قدر حس ناامیدی درم زیاد شد که ناخودآگاه دست از تلاش برداشتم و شروع به جیغ زدن کردم:
- خدا!
مشتی توی بینیم خورد و دادم از بیخ و بن خفه شد، با آخی عمیق سرم به پشت پرت شد. با درد همون‌طور سر به بالا گرفته به لامپ نگاه کردم و با درد هق زدم. شکستن استخونش رو حس می‌کردم و همین‌طور گرمی خونی که با فشار زیادی تا زیر گلوم راه پیدا کرده بود. حس انزجار و بی‌چارگی مثل خارسیمی به دور بدنم پیچ می‌خورد و از درون می‌سوختم.
 

shayann

935
پسندها
125
امتیاز
ناظر رمان
ناظم انجمن
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2025/02/05
نوشته‌ها
185
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #17
به موهام چنگی زد و سمت خودش کشید.
با داد کنار گوشم عربده زد:
_ تویی که خانوادگی برای خسروی‌ها کار می‌کردید و بخاطر دختر اون پیرخر توی ۱۴ سالگی رفتی یتیم خونه‌ و چهارسال با دخترش هرکجا بودی چطور نمی‌شناسیش، ها؟
ها آخر را چنان داد زد که از وحشت تکونی توی جام خوردم و شدت گریه‌ام بیشتر شد.
- جواب بده مارال جان، آفرین دختر خوب بگو کجاست ها؟
لطافت و مهربونی صداش باعث مور مور شدن بدنم شد، از صدای آروم و چاقویی که با نوازش رو صورتم می‌کشید در حال سکته زدن بودم.
- نمی‌دونم، لعنتی چرا باورم نمی‌کنی؟ من که کنار شمام چطور خبر از اون داشته باشم؟
نوچی کرد و با پوزخند کنار گوشم لب زد:
- یعنی خودت داری میگی که تو یه مهره سوخته‌ای و باید انداختت دور، ها؟
سری به عنوان فهمیدن چندباری تکون داد، چاقو رو اروم_اروم به سمت بالای ابروم برد و با لبخند لب زد:
- قراره نقاشی بکشیم!
هنوز حرفش رو حلاجی نکرده بودم که فشار چاقو زیاد شد. تنها ری‌اکشنم توی اون موقعیت بستن پلکانم و داد زدن بود؛ چاقو تا زیر ابروم و بعد دوباره از زیر گودی چشمم تا گونه‌ام کشیده شد و بلاخره مکث کرد. اون‌قدر داد زده بودم که طعم خون رو توی حلقم حس می‌کردم.
بوی خون و سرگیجه باعث شد تن سست شدم به پایین خم شه و شروع کنم به عق زدن. زنجیرها به سمت بالا کشیده شد و تن سست شدم که اماده اوار شدن بود، با شتاب به پایین و روی زمین کشیده شد، با درد توی خودم جمع شدم و یه دستم رو روی نصفی از صورتم گذاشتم، جیغ‌هایی که از شدت دردناکی میزدم، کم‌کم اروم شد و به ناله تبدیل شد.
لگدی به کمرم زده شد و با مو به حالت نشسته قرارم داد.
- درسته از رنگ قرمز خوشم میاد اما از کثیف شدن متنفرم. به هر حال، فعلا از درد زوزه بکش تا زمانی که دوباره بیام سراغت. امیدوارم متوجه جدیتم شده باشی دخترجون!
با ضرب سرم رو سمت زمین پرت کرد و با قدم‌های شتاب زده‌ای بیرون رفت.
 

shayann

935
پسندها
125
امتیاز
ناظر رمان
ناظم انجمن
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2025/02/05
نوشته‌ها
185
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #18
دوباره صدای قدم‌هایی که نزدیکم می‌شد و دوباره منه ترسو.
دستکش‌های چرمی تنم رو لمس کرد و به ستونی که زنجیر پاهام بهش وصل بود تکیه‌ام داد.
با درد سر بالا آوردم و به چشم‌های کرکس نگاه کردم.
- همیشه دوست داره با طعمه‌هاش بازی کنه. حیف شد، چهره خوبی داشتی.
بدون توجه به شعله‌ی که بعد از حرفش سمت در اتاق رفت، با بغض رو به کرکس گفتم:
- نجاتم بده، خواهش می‌کنم. حالم خوب نیست، درد دارم.
سر روی شونه‌اش خم کرد و با لبخند مهربونی که امیدواری رو توی دلم ایجاد می‌کرد، قسمت راست صورتم رو نوازش کرد و لب زد:
- ا، لان خیلی خوب شدی، چی، چی بود اوو رنگ سفید بی روحت؟ خیلی خوش،شگلی. قرمز خیلی بهت می، یاد.
با بهت به سکسکه افتادم و به خودم لرزیدم.
کفتار پوزخند صدا داری زد و همون‌طور که سمت در اتاق می‌رفت گفت:
_ کرکس، بیا بیرون.
چشم‌های کرکس که از ذوق و شگفتی برق می‌زد با پوف کلافه‌ای از چهره من گرفته شد و سمت در رفت.
این‌ها همه دیونه‌ان، خدایا یه کاری کن.
دست به گردن و لباسم که از خون خیس شده بود کشیدم و با درد گریه کردم، کاش هر چه زودتر بی‌هوش می‌‌شدم و درد رو کمتر حس می‌کردم.
درد صورتم هر لحظه بیشتر می‌شد؛ کل صورتم از درد نبض می‌زد.
با خوردن چشمم به زنجیرهای متصل شده به پاهام با عصبانیت چنگشون زدم و شروع کردم به داد زدن:
_ خدا لعنتتون کنه، روانی‌های بدبخت. مگه حیوونم روانی‌ها؟
هر چی دهنم بیشتر باز و بسته می‌شد زخم روی صورتم بیشتر خون‌ریزی می‌کرد و شوری اشکم وجودم رو به لرزه می‌انداخت.
با بغض به تاریکی مطلق اتاق چشم دوختم و با ناامیدی منتظر شکنجه‌های بیشتر نشستم، چون مطمعن بودم حالا حالاها نمی‌کشنم!
 

shayann

935
پسندها
125
امتیاز
ناظر رمان
ناظم انجمن
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2025/02/05
نوشته‌ها
185
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #19
زمان و ساعت و ثانیه‌ها از دستم در رفته، نمی‌دونم چقدر زمان گذشته که بدون اندکی تکون خوردن، تکیه به ستون به فکر فرو رفته بودم.
هر چند لحظه یک‌بار صدای تق تقی از بیرون در می‌اومد و دوباره سکوت. صدای لوله‌اک کهنه در رو از پشت سرم شنیدم؛ اما توانی برای تکون خوردن نداشتم، تنها پاهام رو بیشتر توی خودم جمع کردم و بدون صدا به سایه افتاده شده روی دیوار روبه‌روم از مردی چهارشونه و قد بلند، چشم دوختم.
صدای کم‌کم نزدیک و نزدیک می‌شد و در اخر جسمی سخت به جای سایه چند لحظه پیش قرار گرفت. به کفش چرم و شلوار راسته مشکیش چشم دوختم، از ترس دیدن آتش با سکسکه که شدت گریه چند دقیقه پیشم رو نشون میداد، به ست خودم رو کشیدم؛ سعی داشتم برای فرار از اینها، با ستون یکی شم.
زانوش خم شد و یه دستش رو جلو اورد، ظرف غذایی که شامل سوپ و تکه کوچکی نان می‌شد رو جلوم قرار داد و آروم دست خالکوبی شده به شکل تک دل رو عقب کشید. سر بلند کردم و نگاهم توی چشم‌های آبیش قفل شد.
با خونسردی چونه‌ام رو گرفت و بدون توجه به چشم‌های درشت شده از ترسم خم شد؛ با دقت به زخمم نگاه کرد، موهای چسبیده به زخمم رو کناری زد، از حس مور‌موری و دردش آخی گفتم و سرم رو عقب کشیدم.
با جلو اومدن دست‌هاش به دوطرف سرم با ترس التماس کردم:
- تو رو خدا خفم نکن، من رو نکش. لطفا!
بدون توجه به لرز تن و بدنم دستش از هر دو طرف موهام رد شد؛ موهام رو به سمت بالا جمع کرد و پشت سرم به صورت شل، دم اسبی بستش. با حس کشیدگی موهام چشم روی هم گذاشتم و با ترس گریه کردم.
- موهات رو برات بستم تا روی زخمت کشیده نشه، صورتت رو زیاد تکون نده و گریه نکن تا زخمت خشک شه!
از صدای خونسرد و خش‌دارش که کنار گوشم زمزمه می‌کرد و نفس‌هاش به گردنم می‌خورد. اروم چشم باز کردم و به فاصله گرفتنش چشم دوختم.
بدون چشم گرفتن از صورتم دست توی جیبش برد و پاکت سیگاری که روش تک دل بود رو درآورد و روی لبش قرار داد.
 

shayann

935
پسندها
125
امتیاز
ناظر رمان
ناظم انجمن
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2025/02/05
نوشته‌ها
185
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #20
با تقی شعله‌های فندک زیر سیگار قرار گرفت؛ با چشم‌های ریز شده پوک عمیقی زد و دودش رو از بینی به بیرون داد. با شدت به سرفه افتادم که پوک عمیقی دیگه‌ای زد و نصف بیشتر سیگار دود شد. انگشت شصت و اشاره رو به دور تیکه کوچیک سیگار حلقه زد و به زیر پاش انداخت.
- غذات رو بخور، ممنوع بود برات اما از اون جایی که کم‌خونی و خون از دست دادی نیاز داری!
با بهت چهار دست و پا کمی بهش نزدیک‌تر شدم و آروم گفتم:
- از کجا می‌دونی؟
با پوزخند لب زد:
- چرا این‌قدر دوست داری خودت رو خنگ جلوه بدی؟ کرکس تمام اجدادت رو برای آتش ردیف کرده. بهتره به فکر عزیزات هم باشی و به حرفشون گوش بدی.
دو تا سرفه کردم، با ترس و ایهام بهش چشم دوختم. اون‌ها همه چیز رو می‌فهمن، فقط دارن باهام بازی می‌کنن!
ظرف غذا رو بیشتر سمتم کشید.
- یادت نره بخوری.
بلند شد و سمت در رفت، الان باید چی‌کار کنم؟ اگه اون رو پیدا کنن خسرو تنها کسی که از خانوادم رو مونده می‌کشه و اگه این‌ها هم دستشون به لیلا نرسه طبق گفته کفتار، میرن سراغ عزیزام، که باز هم میشه اون!
با دست‌های لرزون تیکه‌ای نون رو زدم توی سوپ و وقتی خوب خیس شد توی دهنم قرارش دادم، با اولین دندونی که به لقمه زدم، درد بدی توی صورتم ایجاد شد و گرمی خون رو حس کردم.
با بغض هقی زدم و غذا رو رها کردم. خودم رو سمت ستون کشیدم و سرم رو بهش تکیه دادم. حالا باید چی‌کار کنم؟
 

موضوعات مشابه

به جمع خانواده پاتوق خوش آمدید

بر روی دکمه های زیر کلیک کنید

تمامی موضوعات و پست های مکتوب بیانگر دیدگاه نویسنده است و به هیچ وجه بیانگر دیدگاه مدیریت انجمن نیست.

بالا