- تاریخ ثبتنام
- 2025/02/05
- نوشتهها
- 185
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #21
پارت19
خم شدم عروسک باربیم رو از زمین چنگ زدم و شروع کردم به بافتن موهاش.
_ من نمیام بازی، چرا تو باربی خوشکله رو داشته باشی.
با اخم چشم غرهای بهش رفتم:
_ بخوای لوس بازی دراری نمیام باهات بازی، تا حالا شش بار هی عروسکهامون رو عوض کردیم.
با تخسی چنگ زد به عروسک و رو بهم جیغ زد:
_ همه چیزت مال منه، خودتم مال منی.
_ بدم میاد از اینطور حرف زدنت.
در یکدفعه باز شد و با ورود مرد، دخترک سریع بلند شد و پرید توی بغلش:
_ مارال عروسکهام رو برداشته و بهم نمیده.
شروع کرد به گریه کردن و من با شوک به صورتش که هر لحظه کبودتر میشد چشم دوختم.
_ باشه عزیزم آروم باش.
مرد رو به من کرد و داد زد:
_ ابله به چی نگاه میکنی؟ بلندشو اسپریش رو بیار تا خفت نکردم.
سریع بلند شدم و با سکندری که خوردم کنار کمد افتادم. بدون توجه به زخم زانوم اسپری رو از توی کشو چنگ زدم و سمتش دویدم.
با دو پیف اسپری نفسهاش آروم شد و توی بغل مرد لم داد. با لبخند از حال خوبش دست دراز کردم نوازشش کنم که دست مرد با سیلی محکمی روی صورتم آوار شد؛ لبم از ضربه نگین انگشترش پاره شده بود و خونریزی میکرد.
با سکسکه از ترس توی خودم جمع شدم و به انگشتر عقیقش که توی هوا به نشونه تهدید جلوی صورتم تاب میداد نگاه کردم:
_ ببین مارال، یکبار دیگه روی حرفش حرف بیاری میکشمت دختر. گفتم مثل برده مطیع و آماده فرمان بردن باش!
به سمت تخت رفت و دخترک رو خوابوند و پر مهر پیشونیش رو بوسید، چنگی به موهاش زد و با پوفی برگشت. با هر قدمی که برمیداشت من بیشتر به سمت عقب بدنم رو میکشیدم و اون لبخندش ترسناکتر میشد.
کنار پام نشست و همونطور که مچ پام رو میگرفت و سمت خودش میکشید با لبخند چندشی لب زد:
_ باادب باش جوجه اردک، میدونی که عمو با دخترای بد چیکار میکنه.
خم شدم عروسک باربیم رو از زمین چنگ زدم و شروع کردم به بافتن موهاش.
_ من نمیام بازی، چرا تو باربی خوشکله رو داشته باشی.
با اخم چشم غرهای بهش رفتم:
_ بخوای لوس بازی دراری نمیام باهات بازی، تا حالا شش بار هی عروسکهامون رو عوض کردیم.
با تخسی چنگ زد به عروسک و رو بهم جیغ زد:
_ همه چیزت مال منه، خودتم مال منی.
_ بدم میاد از اینطور حرف زدنت.
در یکدفعه باز شد و با ورود مرد، دخترک سریع بلند شد و پرید توی بغلش:
_ مارال عروسکهام رو برداشته و بهم نمیده.
شروع کرد به گریه کردن و من با شوک به صورتش که هر لحظه کبودتر میشد چشم دوختم.
_ باشه عزیزم آروم باش.
مرد رو به من کرد و داد زد:
_ ابله به چی نگاه میکنی؟ بلندشو اسپریش رو بیار تا خفت نکردم.
سریع بلند شدم و با سکندری که خوردم کنار کمد افتادم. بدون توجه به زخم زانوم اسپری رو از توی کشو چنگ زدم و سمتش دویدم.
با دو پیف اسپری نفسهاش آروم شد و توی بغل مرد لم داد. با لبخند از حال خوبش دست دراز کردم نوازشش کنم که دست مرد با سیلی محکمی روی صورتم آوار شد؛ لبم از ضربه نگین انگشترش پاره شده بود و خونریزی میکرد.
با سکسکه از ترس توی خودم جمع شدم و به انگشتر عقیقش که توی هوا به نشونه تهدید جلوی صورتم تاب میداد نگاه کردم:
_ ببین مارال، یکبار دیگه روی حرفش حرف بیاری میکشمت دختر. گفتم مثل برده مطیع و آماده فرمان بردن باش!
به سمت تخت رفت و دخترک رو خوابوند و پر مهر پیشونیش رو بوسید، چنگی به موهاش زد و با پوفی برگشت. با هر قدمی که برمیداشت من بیشتر به سمت عقب بدنم رو میکشیدم و اون لبخندش ترسناکتر میشد.
کنار پام نشست و همونطور که مچ پام رو میگرفت و سمت خودش میکشید با لبخند چندشی لب زد:
_ باادب باش جوجه اردک، میدونی که عمو با دخترای بد چیکار میکنه.
آخرین ویرایش: