باصدای بلند و آزار دهنده آرمین ازخواب بیدار شدم:
_بلند شو خودت رو جمع کن دختر، ظهره!
با بد عنقی گفتم:
_بزار بخوابم!
_تودیگه به خرس گفتی زکی!
نوچی کردم؛ درحالی که هنوز چشمام باز نبود جفتک پروندم که نمیدونم کجاش خورد آخش درشد؛ با صدایی آلوده از درد گفت:
_ مریضی میزنی؟!
چشمام رو باز کردم که دیدم دستش روگذاشته روی دلش!
مثله مار به خودش میپیچید و روحم رو با فحش هاش آبادکرد!
با دیدن وضعیتش زدم زیرخنده، همین یه تلنگری بود که آرمین رَم کرد و خودش رو اندخت روی من که خفه شدم!
جیغی زدم و با دست زدم پس کله اش و درحالی که صورتم از درد جمع شده بود با صدای جیغ جیغوم گفتم:
_پاشو کرگدن کم وزن داری که خودت رو میندازی روی من؟!
_آرام بخدا میزنم که بلند نشیا!
با تمسخر گفتم:
_هههه نزنی خوشال(خوشحال) شیم!
تک خندی زد که زدم تو بازوش و با حرص گفتم:
_بلند شو دردم اومد!
بلند شد و گوشه تخت نشست که نشستم روی تخت و دستام رو به کمرم زدم و اخمام رو کشیدم توی هم و با لحن طلبکاری گفتم:
_ چته؟ کله سحر بیدارم کردی حالا کارت رو بگو!
ابرویی بالا انداخت و گفت:
_جسارت نشه؛ اما ظهره!
دهن کجی کردم که خندید و از روی تخت بلند شد و درحالی که میرفت سمت در گفت:
_پاشو با من بریم خرید، لباس ندارم.
هنوز از در خارج نشده بود که خیز برداشتم سمتش و پرییدم روی کولش که تلو تلو خورد و سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه و موفق هم شد؛ دستم رو دور گردنش حلقه کردم؛ سرم رو کشیدم جلو و لبام رو پرچیدم و با لحن لوسی گفتم:
_برا منم میخری داداشی؟
_نوچ.
اخمی کردم و به نیم رخش زل زدم و با سر و صدا گفتم:
_زهر مار و نوچ باید بخری وگرنه نمیام همراهت.
_خب نیا، گفتم شاید بخوای بیایی واسه همین بهت گفتم، وگرنه خداروشکر خودم سالمم و هنوز محتاج تو نشدم.