سلام لطفا این فرم رو پر کنید تا باهاتون گفتوگو جهت تایید اثرتون زده بشه:
https://forum.patoghroman.top/form/2/select
تاپیک فعلی انتقال پیدا میکنه به بخش متروکه
شب بود و باران نرم و ملایم بر روی پنجره میبارید. من در اتاق نشسته بودم و به نامهای که چند روز پیش به دستم رسیده بود، خیره شده بودم. کلماتش «مراقب افرادی که به زندگیات وارد میشوند باش»، مثل سایهای بر ذهنم سنگینی میکرد. این جمله به شدت من را نگران کرده بود و احساس میکردم که در دنیای اطرافم،...
با ورود به خانه، احساس گرما و صمیمیت فضای خانواده به من دست داد. بوی خوش غذای پخته شده در آشپزخانه، حس آرامش و راحتی را در وجودم زنده میکرد. ماهان با لبخند به سمت ما آمد و با دیدن من، چهرهاش روشنتر شد.
او با صدای شاداب و لبخند همیشگیاش که آرامش را به من ترزیق میکرد گف:
- سلام، دخترهای...